English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Other Matches
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک
lowest common denominator رجوع شود به denominator common least
lowest common denominator مردم پذیر
lowest common denominator عامه پسند
lowest common denominator مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
denominator برخه نام
denominator برخه نام [نامان] [مخرج کسر] [ریاضی]
denominator مخرج کسر [ریاضی]
denominator تقسیم کننده
denominator مشتق کننده
denominator مقسوم علیه
denominator مخرج
denominator [bottom of a fraction] باقی مانده کسر [ریاضی]
denominator [bottom of a fraction] مخرج کسر [ریاضی]
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common عادی
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common d. مقسوم علیه مشترک
in common مشاع
out of the common غیر معمول
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common مشترک
common رایج
common مشترکااستفاده کردن
common مشاع بودن
common مشارکت کردن
common عمومی
common : مردم عوام
common پست عوامانه
common پیش پاافتاده
common مشترک اشتراکی
common معمولی متعارفی
common :عمومی
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common مین میکند
common عام
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
to make common cause متحد شدن
common room اتاق استادان
to make common cause دست یکی شدن
the common people عوام الناس
the common people عامه
held in common مشاع
the common people عوام
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
surcharge of common یا جنگل
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجار مشترک
held in common مشترک
common wall دیوار مشترک
common user خدمات عمومی
common user مشترک
common user عمومی
common trait ویژگی مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time چهارضربی
common time چهارگام
common storage حافظه مشترک
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wealth مشترک المنافع
common wealth رفاه عمومی جمهوری
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth کشور
common stocks سهام عادی
common room باشگاه دانشجویان
common ashlar سنگ چکش خورده
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common joist تیر کف اتاق
common rafter تیر خرپا
common roof تیرچه افقی خرپا
common round ابزار فیتیله
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common room تالار دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms تالار دانشجویان
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common periwinkle نوعیحلزون
common ground نقطهنظراتمشترک
common land مکانعمومی
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common-house نشیمنگاه صومعه
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common onion پیاز
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common carrier گاراژ دار
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier متصدی حمل ونقل
common fate سرنوشت مشترک
common factor عامل مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common law حقوق غیرمدون
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common sense قضاوت صحیح حس عام
common sense عقل سلیم
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law عرف common
common-law حقوق عرفی
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
Common Market بازار مشترک
common link حلقه معمولی
common multiple مضرب مشترک
common items قطعات عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware قطعات عمومی
common grid شبکه عمومی
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common parlance عرف
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common library کتابخانه اشتراکی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common language زبان مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common nuisance اضرار عمومی
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common parts قطعات یدکی عمومی
common parts قطعات عمومی
common foul خطای عادی
common fronties مرز مشترک
common sensibility حس کلی بدنی
common stock سهام معمولی شرکت
common statement حکم اشتراک
common gender جنس مشترک
common purse وجوه عمومی
common progarm برنامه مشترک
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common stock سهام عادی
lowest common denominators مردم پذیر
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
greatest common divisor بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common storage area ناحیه اشتراکی انباره
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
the common wealth of australia ممالک مشترک المنافع استرالیا
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common tool set دست ابزار عمومی
common user items امادمشترک
common user items اقلام عمومی
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
lowest common denominators عامه پسند
common law marriage ازدواج غیر رسمی
common extensor of fingers عضلهمنبسطانگشتان
common carotid artery شریانسباتعمومی
lowest common denominators رجوع شود به denominator common least
lowest common denominators مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
common collector circuit مدار کلکتور مشترک
common emitter circuit مدار امیتر مشترک
common excavation of structure حفاری عمومی ساختمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com