English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English Persian
campaign رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigned رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigning رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigns رزم نبرد کردن جنگیدن
Other Matches
preventive war نبرد پدافندی نبرد به منظور جلوگیری ازعملیات دشمن
wager of battle نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
cocking :مثل خروس جنگیدن گوش ها را تیز وراست کردن
cock :مثل خروس جنگیدن گوش ها را تیز وراست کردن
cocks :مثل خروس جنگیدن گوش ها را تیز وراست کردن
militates نبرد کردن
militating نبرد کردن
battled نبرد کردن
militate نبرد کردن
battles نبرد کردن
battling نبرد کردن
battle نبرد کردن
militated نبرد کردن
combating نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
combated نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
combats نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
combat نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
militating جنگیدن
militated جنگیدن
fights جنگیدن
militates جنگیدن
fight جنگیدن
militate جنگیدن
combat رزم جنگیدن با
stand up for <idiom> جنگیدن برای
combated رزم جنگیدن با
come to grips with <idiom> با نظریهای جنگیدن
take up arms <idiom> آماده جنگیدن
combating رزم جنگیدن با
in arms <idiom> آماده جنگیدن
lay about one سخت جنگیدن
combats رزم جنگیدن با
at loggerheads <idiom> باهم جنگیدن
they itch for a fight کرم جنگیدن دارند
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
rough and tumble <idiom> با خشونت تمام جنگیدن
fight tooth and nail <idiom> باچنگ ودندان جنگیدن
fight tooth and nail <idiom> با چنگ و دندان جنگیدن
cast the first stone <idiom> همیشه آماده جنگیدن است
tactic روش جنگیدن در میدان جنگ
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
battles نبرد
combats نبرد
action نبرد
actions نبرد
battling نبرد
set-to نبرد
combating نبرد
battled نبرد
struggling نبرد
struggles نبرد
battle نبرد
struggled نبرد
struggle نبرد
set to نبرد
set-tos نبرد
combated نبرد
campaigns نبرد
campaign نبرد
fight نبرد
fights نبرد
passage of arms نبرد
campaigned نبرد
campaigning نبرد
combat نبرد
fray نبرد نزاع
conflict کشمکش نبرد
conflicted کشمکش نبرد
infighting نبرد نزدیک
frays نبرد نزاع
infighting نبرد در فاصله کم
battleships نبرد ناو
battle position موضع نبرد
battle group گروه نبرد
battleship نبرد ناو
area of war منطقه نبرد
naval campaign نبرد دریایی
frayed نبرد نزاع
campaign صحنه نبرد
battlefield میدان نبرد
battlefields میدان نبرد
conflicts کشمکش نبرد
battle ship نبرد ناو
in a مشغول نبرد
list میدان نبرد
passage at arms نبرد مواقعه
campaigns صحنه نبرد
land combat نبرد در ساحل
preventive war نبرد دفاعی
land combat نبرد زمینی
campaigning صحنه نبرد
campaigned صحنه نبرد
warm corner نبرد سخت
war cry عربده نبرد
position warfare نبرد موضعی
opposing forces نیروهای درگیر نبرد
out of action از نبرد خارج شده
dog fight نبرد جنگندههای هوایی
She achieved nothing . کاری از پیش نبرد
protracted war استراتژی نبرد طولانی
forward echelon رده جلوی نبرد
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
battle map نقشه منطقه نبرد
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
war strenght قدرت نبرد نیروی جنگی
it wasdone in no time اینکار چندان وقتی نبرد
forward edge of battle area لبه جلویی منطقه نبرد
battlefield evacuation اخراجات پزشکی از میدان نبرد
opposing مخالف درگیر نبرد نیروهای متخاصم
single combat اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
supremacy برتری کامل قوا سیادت جنگی یا نظامی حاکمیت بر میدان نبرد
antiair warfare جنگ ضدبرتری هوایی نبرد بر علیه برتری هوایی دشمن
tactical مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactically مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
battlefield recovery اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
combat zone منطقه رزمی منطقه نبرد
armistise متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com