Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
sororate
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
Search result with all words
newlywed
تازه ازدواج کرده
wedded
ازدواج کرده
Other Matches
marriage
ازدواج پیمان ازدواج
marriages
ازدواج پیمان ازدواج
scarf joint
جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burger
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burgers
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak
گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
I have a tooth abscess.
دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
marriage
ازدواج
marriages
ازدواج
hymen
ازدواج
hymens
ازدواج
matrimony
ازدواج
spousal
ازدواج
marriageable age
ازدواج
wive
ازدواج کردن
remarriage
ازدواج مجدد
marries
ازدواج کردن
marry
ازدواج کردن
affiance
پیمان ازدواج
to take to wife
ازدواج کردن با
termination of marriage
فسخ ازدواج
marriage line
گواهینامه ازدواج
temporary marriage
ازدواج موقت
A marriage of convenience .
ازدواج مصلحتی
pop the question
<idiom>
تقاضای ازدواج
wedder
ازدواج کننده
match
ازدواج زورازمایی
tie the knot
<idiom>
ازدواج کردن
matches
ازدواج زورازمایی
post nuptial
بعد از ازدواج
civil marriages
ازدواج محضری
intermarriage
ازدواج با خویشاوندان
marriage of convenience
ازدواج مصلحتی
married under a contract unlimited perio
ازدواج کردن
marriage registry
دفتر ازدواج
registration of marriage
ثبت ازدواج
joins
ازدواج کردن
joined
ازدواج کردن
join
ازدواج کردن
marriage bed
قباله ازدواج
soles
ازدواج نکرده
sole
ازدواج نکرده
civil marriage
ازدواج محضری
gamophobia
ازدواج هراسی
premarital
پیش از ازدواج
mesalliance
ازدواج با زیردستان
marriages of convenience
ازدواج مصلحتی
single
ازدواج نکرده
wedded
وابسته به ازدواج
nullity of marriage
بطلان ازدواج
dissolution of marriage
انحلال ازدواج
matrimony
ازدواج نکاح
remarriages
ازدواج مجدد
misogamy
ازدواج ستیزی
misogamy
بیزاری از ازدواج
matrimonial
مربوط به ازدواج
misogamist
بیزار از ازدواج
mismatch
ازدواج ناجور
adultery
بی دینی ازدواج غیرشرعی
celibacy
بی شوهری امتناع از ازدواج
nubile
قابل ازدواج و همسری
matchmaker
دلال یا دلاله ازدواج
common law marriage
ازدواج غیر رسمی
marriage line
عقدنامه سند ازدواج
break up of the a proposed marriage
به هم خوردن ازدواج احتمالی
breach of promise
شکستن پیمان ازدواج
exogamy
ازدواج با افرادخارج از قبیله
endogamy
رسم ازدواج قبیلهای
ban
اعلان ازدواج در کلیسا
banning
اعلان ازدواج در کلیسا
bans
اعلان ازدواج در کلیسا
matchmakers
دلال یا دلاله ازدواج
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
medical fitness for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage .
اصلا" فکر ازدواج نیستم
hetaerism
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
in law
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
extra-curricular
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
annul a marriage
عقد ازدواج را فسخ کردن
physical capacity for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
levirate
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
ask for a lady's hand
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
bastard eigne
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
morganatic
ازدواج کننده باپست تراز خود
to get somebody paired off with somebody
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
intermarriage
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
to fix somebody up with somebody
[American E]
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
To marry below ones station.
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
She married for love ,not for money .
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
Congratrlation on your marriage .
ازدواج شما بسیار مبارک باشد
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
shack up with
<idiom>
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
miscegenation
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
polygeny
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
intermarry
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
to marry at a registry office
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
She married a man old eonugh to be her father.
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
young people
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
intermarries
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarried
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarrying
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
prothalamium
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
fornication
رابطه جنسی
[قبل از]
بیرون از ازدواج
[دین]
[حقوق]
morgantic marriage
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
in love - engaged - married
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
If only she would marry me !
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
free love
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
rob the cradle
<idiom>
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
prothalamion
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
polyandry
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
Oedipus
ادیپوس
[افسانه یونانی]
[پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
pocket piece
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
banns
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
restraint of marriage
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard
هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
off the trail
پی گم کرده
soufflTs
پف کرده
souffles
پف کرده
bloat
پف کرده
bouffant
پف کرده
souffle
پف کرده
puffed
<adj.>
پف کرده
turgid
<adj.>
پف کرده
tumid
<adj.>
پف کرده
beastby
کرده
puffy
<adj.>
پف کرده
unconscious
غش کرده
unconsciously
غش کرده
puffed out
<adj.>
پف کرده
puff pastry
پف کرده
gelid
یخ کرده
infusions
دم کرده
infusion
دم کرده
i am 0 rials out of pocket
کرده ام
judicial separaion
در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion
خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
grown-ups
رشد کرده
I have a flat
[tire]
.
من پنچر کرده ام.
ghi
کره اب کرده
let it be done
کرده شود
ghee
کره اب کرده
overage
کم رشد کرده
grown-up
رشد کرده
intumescent
باد کرده
iced ppa
خنک کرده
it is very easily done
کرده میشود
in flower
شکوفه کرده
turgid
<adj.>
ورم کرده
carpeted
فرش کرده
unruffled
ارام کرده
turgid
<adj.>
آماس کرده
he is worn with travel
سفراوراخسته کرده
inveterate
ریشه کرده
intumescent
اماس کرده
inwrought
از تو کار کرده
farci
دلمه کرده
fucate
رنگ کرده
fubsy
قوز کرده
deep rooted
ریشه کرده
tumid
<adj.>
باد کرده
turgid
<adj.>
باد کرده
hidden
پنهان کرده
getting
کسب کرده
shot
اصابت کرده
gets
کسب کرده
enrooted
ریشه کرده
get
کسب کرده
shots
اصابت کرده
fecit
درست کرده
farcie
دلمه کرده
puffed
<adj.>
آماس کرده
off the track
ازخط پی گم کرده
fretty
اماس کرده
distent
ورم کرده
nodular
ورم کرده
tumid
<adj.>
آماس کرده
puffy
<adj.>
آماس کرده
puffed
<adj.>
باد کرده
puffed out
<adj.>
باد کرده
puffed out
<adj.>
آماس کرده
farthingale
دامن پف کرده
blubbery
ورم کرده
began
شروع کرده
tumid
اماس کرده
refined
تمیز کرده
picked
پاک کرده
chose
انتخاب کرده
whey
شیرچرخ کرده
protuberant
باد کرده
begotten
تولید کرده
swollen
ورم کرده
swollen
اماس کرده
fled
فرار کرده
purified
پاک کرده
iced
خنک کرده
risen
طلوع کرده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com