Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English
Persian
ripen
رسیده کردن یاشدن
ripened
رسیده کردن یاشدن
ripening
رسیده کردن یاشدن
ripens
رسیده کردن یاشدن
Other Matches
slacken
شل کردن یاشدن
slackens
شل کردن یاشدن
sprain
رگ به رگ کردن یاشدن
spraining
رگ به رگ کردن یاشدن
sprains
رگ به رگ کردن یاشدن
sprained
رگ به رگ کردن یاشدن
slackened
شل کردن یاشدن
slackening
شل کردن یاشدن
slowing
اهسته کردن یاشدن
slowest
اهسته کردن یاشدن
slower
اهسته کردن یاشدن
slows
اهسته کردن یاشدن
slowed
اهسته کردن یاشدن
slow
اهسته کردن یاشدن
wither
پژمرده کردن یاشدن
turn-off
خاموش کردن یاشدن
sponging
طفیلی کردن یاشدن
sponged
طفیلی کردن یاشدن
sponge
طفیلی کردن یاشدن
solidifying
سفت کردن یاشدن
solidify
سفت کردن یاشدن
solidifies
سفت کردن یاشدن
solidified
سفت کردن یاشدن
to crock up
خراب کردن یاشدن
propping
حائل کردن یاشدن
turn off
خاموش کردن یاشدن
mined
استخراج کردن یاشدن
mines
استخراج کردن یاشدن
mine
استخراج کردن یاشدن
sack
اخراج کردن یاشدن
foreignize
بیگانه کردن یاشدن
sacks
اخراج کردن یاشدن
prop
حائل کردن یاشدن
turn-offs
خاموش کردن یاشدن
propped
حائل کردن یاشدن
sacked
اخراج کردن یاشدن
shelve
شیب دار کردن یاشدن
changed
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changes
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changing
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
shelved
شیب دار کردن یاشدن
to wear out
ازپوشیدن زیادکهنه کردن یاشدن
change
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
solidifies
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifying
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidify
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidified
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
cark
بار کردن غمگین ساختن یاشدن
substantialize
دارای وجود خارجی کردن یاشدن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
emplace
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
condensing
منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condense
منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condenses
منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
perfecting
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfects
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfected
کاملا رسیده تکمیل کردن
souse
مست مست کردن یاشدن
chirk
شادکردن یاشدن
trances
مسحورکردن یاشدن
trance
مسحورکردن یاشدن
interpretation
تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
interpretations
تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
abut
متصل بودن یاشدن
abutted
متصل بودن یاشدن
abuts
متصل بودن یاشدن
superannuate
بازنشسته دانستن یاشدن
ripest
رسیده
headed
رسیده
consummate
رسیده
consummated
رسیده
consummates
رسیده
consummating
رسیده
mellow
رسیده
mellowed
رسیده
mellowing
رسیده
mellows
رسیده
riper
رسیده
ripe
رسیده
culminant
باوج رسیده
imported
کالای رسیده
import
کالای رسیده
Inc
به ثبت رسیده
importing
کالای رسیده
floor length
رسیده بکف
ripely
بطور رسیده
knee high
بزانو رسیده
climactic
باوج رسیده
new arrived
تازه رسیده
authorized
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
full
بالغ رسیده
fullest
بالغ رسیده
in-
:رسیده امده
maturation
رسیده شدن
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
in
:رسیده امده
jack in office
رسیده است
in wards
کالای رسیده
It's time
وقتش رسیده که
approved
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
allowed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
agreed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
approvingly
به تایید رسیده
new come
تازه رسیده
full-fledged
بالغ رسیده
overripe
بسیار رسیده
passed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
over ripe
زیاد رسیده
overdue
موعد رسیده
approved
به تایید رسیده
full fledged
بالغ رسیده
saturant
بحد اشباع رسیده
bequests
ارثی که بنابوصیت رسیده
aggrieved
محنت رسیده مغموم
indents
سفارش رسیده از خارج
intersection point
نقطه بهم رسیده
bequest
ارثی که بنابوصیت رسیده
jumped-up
تازه به دوران رسیده
letterboxes
جعبهی نامههای رسیده
inwards
واردات کالای رسیده
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more.
جانم به لبم رسیده
evaluations
ارزیابی اخبار رسیده
elvis has left the building
<idiom>
[نمایش به اتمام رسیده]
pensionable
وقت بازنشستگی رسیده
nouveaux-riches
تازه بدوران رسیده
evaluation
ارزیابی اخبار رسیده
confirmation
تایید ازاطلاعات رسیده
indenting
سفارش رسیده از خارج
on end
<idiom>
بنظر به پایان رسیده
parvenu
تازه بدوران رسیده
indent
سفارش رسیده از خارج
parvenus
تازه بدوران رسیده
nouveau riche
تازه بدوران رسیده
nouveau-riche
تازه بدوران رسیده
Did it ever occur to you that …
تا کنون بفکرت رسیده که ...
raised to the purple
بپایه مترانی رسیده
letterbox
جعبهی نامههای رسیده
antemortem
مرگ زود رسیده
grown
رسیده جوانه زده
syngraph
تنظیم کنندگان رسیده باشد
feed water
اب رسیده به دیگ بخار ناو
paprica
میوه رسیده فلفل قرمز
i am nat my last shifts
کارد به استخوانم رسیده است
he is up a gum tree
کاردبه استخوانش رسیده است
patentee
ذینفع اختراع به ثبت رسیده
it is high time to go
وقت رفتن رسیده است
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
if i had brains
<idiom>
اگر عقلم رسیده بود
it was at its height
به منتهای درجه رسیده بود
he has been put to his trumps
کاردبه استخوانش رسیده است
the story is at an end
استان به پایان رسیده است
paprika
میوه رسیده فلفل قرمز
the bill of has come to mature
وعده پرداخت برات رسیده است
backtell
ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
haricot
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
heirloom
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirlooms
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
the bill has come to maturity
وعده پرداخت برات رسیده است
irreducibility
حالت چیزیکه به کمینه رسیده و از ان دیگرکمترنمیشود
upstarts
تازه بدوران رسیده ادم متکبر
upstart
تازه بدوران رسیده ادم متکبر
embryonic membrane
ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود
Has a letter arrived for me?
آیا برای من نامه ای رسیده است؟
haricots
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
I have just received your letter.
کاغذت تازه به دستم رسیده است
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
demand frequency
نواخت تکرار درخواستها تعداد درخواستهای رسیده
priming
استر کاری چیدن برگ رسیده تنباکو
ground waves
امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
young people
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
centralized items
اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
semifinalist
کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده
Now it is about time to head home!
الان وقتش رسیده به خانه برویم
[بروم]
!
It's time to prepare the meal.
وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
dowagers
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
brie
پنیر نرمی که بوسیله کفک رسیده شده باشد
aposteriori
از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
carpetbaggers
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
carpetbagger
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
dowager
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
nonagium
عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است
dowager
بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
dowagers
بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
exponent
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
exponents
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
end
نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
ended
نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
ends
نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
hot valve clearance
فاصله کوچک بین ساقه سوپاپ و اسبک هنگامی که تمام قطعات موتور بدمای کاری رسیده اند
things have come to a pretty
کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
chocked nozzle
خروجی موتور جت که سرعت جریان گازهای خروجی دران به سرعت صوت رسیده است
registered capital
سرمایه به ثبت رسیده سرمایه ثبت شده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com