English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English Persian
verified رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
Other Matches
to verify the accounts رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifies مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
ascertian محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
bid خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bids خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
betoken دلالت کردن بر دال بر امری
to evolve a fact چگونگی امری را فاهر کردن
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
inquired باز جویی کردن رسیدگی کردن
check up رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
inquires باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquired باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquires باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquire باز جویی کردن رسیدگی کردن
manifest معلوم کردن فاش کردن
locating تعیین کردن معلوم کردن
locates تعیین کردن معلوم کردن
located تعیین کردن معلوم کردن
uncovering معلوم کردن فاهر کردن
locate تعیین کردن معلوم کردن
specifying معین کردن معلوم کردن
manifesting معلوم کردن فاش کردن
manifested معلوم کردن فاش کردن
reveal فاش کردن معلوم کردن
revealed فاش کردن معلوم کردن
reveals فاش کردن معلوم کردن
specify معین کردن معلوم کردن
uncovers معلوم کردن فاهر کردن
uncover معلوم کردن فاهر کردن
manifests معلوم کردن فاش کردن
specifies معین کردن معلوم کردن
to make known معلوم کردن
familiarizes معلوم کردن
familiarising معلوم کردن
familiarize معلوم کردن
To make known . To signify . معلوم کردن
ascertain معلوم کردن
familiarized معلوم کردن
known معلوم کردن
familiarizing معلوم کردن
to bring tl light معلوم کردن
ascertains معلوم کردن
familiarised معلوم کردن
ascertaining معلوم کردن
familiarises معلوم کردن
ascertained معلوم کردن
evincing معلوم کردن ابراز داشتن
typed نوع خون را معلوم کردن
type نوع خون را معلوم کردن
types نوع خون را معلوم کردن
evinces معلوم کردن ابراز داشتن
evinced معلوم کردن ابراز داشتن
evince معلوم کردن ابراز داشتن
check سرزنش کردن رسیدگی کردن
indagate تجسس کردن رسیدگی کردن
supervise برنگری کردن رسیدگی کردن
supervised برنگری کردن رسیدگی کردن
supervising برنگری کردن رسیدگی کردن
checked سرزنش کردن رسیدگی کردن
minding نگهداری کردن رسیدگی کردن به
supervises برنگری کردن رسیدگی کردن
mind نگهداری کردن رسیدگی کردن به
checks سرزنش کردن رسیدگی کردن
minds نگهداری کردن رسیدگی کردن به
seal one's fate سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
inspect رسیدگی کردن
examines با into رسیدگی کردن
go into رسیدگی کردن
audit رسیدگی کردن
investigate رسیدگی کردن
considers رسیدگی کردن
attends رسیدگی کردن
verify رسیدگی کردن
deal with رسیدگی کردن
investigated رسیدگی کردن
verifies رسیدگی کردن
inspects رسیدگی کردن
to see about رسیدگی کردن
to look in to رسیدگی کردن
auditing رسیدگی کردن
to do for رسیدگی کردن به
verifying رسیدگی کردن
verified رسیدگی کردن
attend رسیدگی کردن
to see to رسیدگی کردن
to llok رسیدگی کردن
examining با into رسیدگی کردن
inspected رسیدگی کردن
look into رسیدگی کردن
attending رسیدگی کردن
examining رسیدگی کردن
consider رسیدگی کردن
examines رسیدگی کردن
audited رسیدگی کردن
investigating رسیدگی کردن
to go into رسیدگی کردن
investigates رسیدگی کردن
inspecting رسیدگی کردن
examine رسیدگی کردن
audits رسیدگی کردن
try رسیدگی کردن
tries رسیدگی کردن
examined رسیدگی کردن
examine با into رسیدگی کردن
examined با into رسیدگی کردن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
look into <idiom> رسیدگی یا وارسی کردن
attends توجه یا رسیدگی کردن
auditing ممیزی رسیدگی کردن
audit ممیزی رسیدگی کردن
think over <idiom> با دقت رسیدگی کردن
to go through رسیدگی کردن گذشتن از
attending توجه یا رسیدگی کردن
audits ممیزی رسیدگی کردن
audited ممیزی رسیدگی کردن
attend توجه یا رسیدگی کردن
certifies صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
to check up درست رسیدگی یاحساب کردن
prejudge بدون رسیدگی قضاوت کردن
cut both ways <idiom> به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
to w up a company امورشرکتی را رسیدگی وانرامنحل کردن
prejudging بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudges بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudged بدون رسیدگی قضاوت کردن
to go into the matter به این مطلب رسیدگی کردن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
spot checks سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot check سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
to revisit a criminal case [judicial proceedings] یک پرونده جنایی [رسیدگی قضائی] را بازدید کردن
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
his parentage isunknown اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
defferential assets هیئت رسیدگی باختلافات هیئت رسیدگی به حسابها
imperative امری
magistral امری
imperatives امری
fiat امری
fiats امری
jussive کلمهء امری
factually حقیقت امری
factual حقیقت امری
imperative statement حکم امری
jussive حالت امری
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
nonfeasance قصور در انجام امری
committing متعهدبانجام امری نمودن
committed متعهدبانجام امری نمودن
commit متعهدبانجام امری نمودن
whipping boy وجه المصالحه امری
commits متعهدبانجام امری نمودن
prolepsis تقدیم یا تقدم امری
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
postulancy کاندید نامزد انجام امری
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
precognition الهام قبل ازوقوع امری
bring about سبب وقوع امری شدن
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
that is a thing این امری است علیحده
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
prerequisite شرط قبلی لازمه امری
sin of omission گناه فروگذاری از انجام امری
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
to make inquires into a matter در امری تحقیقات بعمل اوردن
prerequisites شرط قبلی لازمه امری
to engage yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
hindsight درک یا فهم امری که واقع شده
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
to commit yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
pool عده کارمند اماده برای انجام امری
to thrash out the truth حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to regard something as a matter of course چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
pooled عده کارمند اماده برای انجام امری
pools عده کارمند اماده برای انجام امری
boggle دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
remainder حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
obvious معلوم
active معلوم
the active voice معلوم
assignable معلوم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com