English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
Other Matches
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
tick off نشان رسیدگی و مقابله
demark نشان گذاردن
impressing نشان گذاردن
demarcated نشان گذاردن
demarcates نشان گذاردن
demarcate نشان گذاردن
demarcating نشان گذاردن
impress نشان گذاردن
impressed نشان گذاردن
impresses نشان گذاردن
check نشان گذاردن
checks نشان گذاردن
checked نشان گذاردن
chalking باگچ نشان گذاردن
chalked باگچ نشان گذاردن
chalks باگچ نشان گذاردن
chalk باگچ نشان گذاردن
mottle با خالهای رنگارنگ نشان گذاردن
obelize با این علامت "-" نشان گذاردن
to verify the accounts رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
to cross self با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
cicatrization عمل گوشت نوبالا اوردن زخم وباقی گذاردن نشان
linesman موافب برخوردتوپ باخط
linesmen موافب برخوردتوپ باخط
hyphenize باخط پیوند چسبانیدن
hyphenate باخط پیوند چسبانیدن
lane مسیر که باخط کشی مشخص میشود
lanes مسیر که باخط کشی مشخص میشود
skittle که در طی که توپی بطرف میخ پرتاب میکنند ودرصورت اصابت به میخ برنده محسوب میشوند
line up <idiom> به درستی میزان کردن
tracks دنبال کردن یک مسیر به درستی
tracked دنبال کردن یک مسیر به درستی
track دنبال کردن یک مسیر به درستی
to vouch for any one's honesty ضمانت درستی کسی را کردن
to see to رسیدگی کردن
audits رسیدگی کردن
to go into رسیدگی کردن
investigate رسیدگی کردن
investigated رسیدگی کردن
investigates رسیدگی کردن
investigating رسیدگی کردن
deal with رسیدگی کردن
examine رسیدگی کردن
examines با into رسیدگی کردن
considers رسیدگی کردن
examining رسیدگی کردن
consider رسیدگی کردن
audited رسیدگی کردن
audit رسیدگی کردن
to do for رسیدگی کردن به
examines رسیدگی کردن
examined با into رسیدگی کردن
examined رسیدگی کردن
examine با into رسیدگی کردن
inspect رسیدگی کردن
inspected رسیدگی کردن
inspecting رسیدگی کردن
auditing رسیدگی کردن
inspects رسیدگی کردن
to llok رسیدگی کردن
examining با into رسیدگی کردن
verified رسیدگی کردن
verifying رسیدگی کردن
tries رسیدگی کردن
to see about رسیدگی کردن
try رسیدگی کردن
attend رسیدگی کردن
to look in to رسیدگی کردن
look into رسیدگی کردن
attends رسیدگی کردن
verifies رسیدگی کردن
go into رسیدگی کردن
attending رسیدگی کردن
verify رسیدگی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
verifying رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
to go through رسیدگی کردن گذشتن از
think over <idiom> با دقت رسیدگی کردن
audits ممیزی رسیدگی کردن
look into <idiom> رسیدگی یا وارسی کردن
audited ممیزی رسیدگی کردن
attends توجه یا رسیدگی کردن
attend توجه یا رسیدگی کردن
attending توجه یا رسیدگی کردن
auditing ممیزی رسیدگی کردن
audit ممیزی رسیدگی کردن
to check up درست رسیدگی یاحساب کردن
to w up a company امورشرکتی را رسیدگی وانرامنحل کردن
prejudge بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudging بدون رسیدگی قضاوت کردن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
prejudged بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudges بدون رسیدگی قضاوت کردن
cut both ways <idiom> به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
to go into the matter به این مطلب رسیدگی کردن
inquired باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquires باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquire باز جویی کردن رسیدگی کردن
check up رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
enquired باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquires باز جویی کردن رسیدگی کردن
spot checks سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot check سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
investing منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invests منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invested منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invest منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
put on : تحمیل کردن گذاردن
pose : مطرح کردن گذاردن
posed : مطرح کردن گذاردن
poses : مطرح کردن گذاردن
posing : مطرح کردن گذاردن
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
to revisit a criminal case [judicial proceedings] یک پرونده جنایی [رسیدگی قضائی] را بازدید کردن
thwart عقیم گذاردن مخالفت کردن با
foils عقیم گذاردن خنثی کردن
denotes تفکیک کردن علامت گذاردن
put by قطع کردن کنار گذاردن
mediates وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediating وساطت کردن پابمیان گذاردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
denoted تفکیک کردن علامت گذاردن
denote تفکیک کردن علامت گذاردن
thwarted عقیم گذاردن مخالفت کردن با
foiling عقیم گذاردن خنثی کردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
mediate وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediated وساطت کردن پابمیان گذاردن
godfathers نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
godfather نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
lay-by کنار گذاردن متروک کردن
subscribe تصدیق کردن صحه گذاردن
subscribed تصدیق کردن صحه گذاردن
subscribes تصدیق کردن صحه گذاردن
subscribing تصدیق کردن صحه گذاردن
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
lay by کنار گذاردن متروک کردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
lay-bys کنار گذاردن متروک کردن
foiled عقیم گذاردن خنثی کردن
foil عقیم گذاردن خنثی کردن
ovulated تخمک گذاردن تولید اوول کردن
straiten باریک کردن درتنگی ومضیقه گذاردن
ovulate تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulates تخمک گذاردن تولید اوول کردن
encases درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
encase درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
ovulating تخمک گذاردن تولید اوول کردن
encased درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
defferential assets هیئت رسیدگی باختلافات هیئت رسیدگی به حسابها
checks سرزنش کردن رسیدگی کردن
supervise برنگری کردن رسیدگی کردن
mind نگهداری کردن رسیدگی کردن به
check سرزنش کردن رسیدگی کردن
indagate تجسس کردن رسیدگی کردن
minds نگهداری کردن رسیدگی کردن به
minding نگهداری کردن رسیدگی کردن به
supervising برنگری کردن رسیدگی کردن
supervised برنگری کردن رسیدگی کردن
supervises برنگری کردن رسیدگی کردن
checked سرزنش کردن رسیدگی کردن
mark نشان کردن نشان
marks نشان کردن نشان
to shuffle off responsibility مسئولیت را ازخودسلب کردن بدوش ودیگری گذاردن
to shift off responsibility مسئولیت را ازخودسلب کردن وبدوش دیگری گذاردن
score نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scores نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
cannibalises پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalised پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalising پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalized پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalizes پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalizing پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalize پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
lifemanship متشخص وبرجسته شدن یاتظاهر به تشخص کردن بوسیله تحت تاثیر گذاردن دیگران
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
validity درستی
imprecision نا درستی
preciseness درستی
soundness درستی
rightfulness درستی
exactitude درستی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com