English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
official receipt رسید رسمی
Other Matches
to pay against receipt در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
returned گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
reviewed بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewing بازدید رسمی یاسان رسمی
reviews بازدید رسمی یاسان رسمی
review بازدید رسمی یاسان رسمی
officious نیمه رسمی شبهه رسمی
officiary مامور رسمی مقام رسمی
solemn form در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
exchange devaluation تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
quittance رسید
due date سر رسید
receipt statement رسید
when it came to a push رسید
maturity سر رسید
receipt رسید
receipts رسید
warehouse receipt رسید انبار
world came that خبر رسید که
It crossed my mind. به فکرم رسید.
voucher قبض رسید
vouchers قبض رسید
It came home to me. به نظرم رسید.
It occurred to me. به نظرم رسید.
It occurred to me. به فکرم رسید.
quittance رسید مفاصا
It crossed my mind. به نظرم رسید.
receipts قبض رسید
It came home to me. به فکرم رسید.
the post has come پست رسید
summer is in تابستان رسید
to a receipt رسید گرفتن
to fall due سر رسید شدن
scrip رسید موقتی
receipt قبض رسید
dock warrant رسید لنگرگاه
dock receipt رسید لنگرگاه
debit note رسید بدهکار
certificate of receipt گواهی رسید
It's over. به پایان رسید.
binders رسید بیعانه
binder رسید بیعانه
matured سر رسید شده
hand receipt رسید دستی
What time do we arrive? کی خواهیم رسید؟
chitty یادداشت-رسید
it crossed my mind بنظرم رسید
he thought out a plan فکری بنظرش رسید
appropriation receipt رسید سپرده قانونی
he was overtake by a storm طوفانی باودر رسید
point of intersection نقطه بهم رسید
At that point [stage] , ... وقتی که موقعش رسید...
air mail receipt رسید پست هوایی
acknowledgments اعلام وصول رسید
acknowledgements اعلام وصول رسید
appropriation receipt رسیدسپرده رسید اعتبار
mate's receipt رسید معاون ناخدا
railway receipt رسید راه اهن
i am in receipt of your letter نامه شما به من رسید
i am through with my work کارم به پایان رسید
dock warrant رسید انبار بارانداز
mate's receipt رسید کاپیتان کشتی
it received royal assent به توشیح ملوکانه رسید
it was signed by his majesty the shah به توشیح همایونی رسید
data fright receipt رسید اماری حمل
data freight receipt رسید اماری حمل
the hour has struck موقع بحران رسید
clean receipt رسید بی قید و شرط
acknowledgement اعلام وصول رسید
receipts دریافت رسید دادن
receipt دریافت رسید دادن
receipt رسید پیام دریافت شد
receipts رسید پیام دریافت شد
At this point of the conversation. صحبت که به اینجا رسید
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
He was sick to death . He was fed up to the back teeth . جانش به لب آمد ( رسید )
offenders will be punished متخلفین بکیفر خواهند رسید
now and then a guest w come گاه گاهی میهمانی می رسید
The negotiations were successful ( inconclusive ) . مذاکرات به نتیجه رسید ( نرسید )
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
forwarder's receipt رسید متصدی حمل و نقل
found shipment کالای بدون بارنامه یا رسید
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train was 10 minutes late. قطار 10 دقیقه دیر رسید
the bill is overdraw سر رسید برات منقضی شده است
bill falls due on تاریخ سر رسید اسناد مدت دار
The project was terminated as of July 1. پروژه از اول ژولیه به پایان رسید.
the bill will mature to morrow سر رسید پرداخت ان قبض فردا است
A solution suddenly proffered itself. ناگهان راه حلی به نظر رسید.
Luchily for me the train was late. خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
deferred liability بدهیی که درسر رسید پرداخت نشده است
date of grace مدت مجاز برای پرداخت سفته و برات پس از سر رسید
process تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
processes تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
he muddled through بدون هیچ زرنگی یا مهارت بمقصود خود رسید
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
clearing a bill محاسبه سر رسید برات پرداخت مبلغ برات و تصفیه حساب مربوط به ان
freiht all kinds رسید اماری حمل انواع هزینه حمل
It wI'll eventually pay off. با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
formmal رسمی
solemn رسمی
formal رسمی
institutional رسمی
official رسمی
orthodox رسمی
formal education اموزش رسمی
state religion مذهب رسمی
extra official غیر رسمی
formal accountability ذیحسابی رسمی
driss uniform لباس رسمی
contracts under seal عقد رسمی
communique ابلاغ رسمی
cognizance اخطار رسمی
bonspiel مسابقه رسمی
boarding call بازدید رسمی
aregular cook اشپز رسمی
public submission مناقصه رسمی
protests اعتراض رسمی
dress suit لباس رسمی شب
dress uniform انیفرم رسمی
formal group گروه رسمی
formal review سان رسمی
statute mile مایل رسمی
officiously بطورغیر رسمی
throwaway غیر رسمی
officialize رسمی کردن
official religion دین رسمی
official rate نرخ رسمی
official prices قیمتهای رسمی
official meeting اجتماع رسمی
official meeting ملاقات رسمی
official language زبان رسمی
card-carrying عضو رسمی
prontonotary سردفتراسناد رسمی
standard time زمان رسمی
speedwell سیزاب رسمی
solemn form طریقه رسمی
smallage کرفس رسمی
semiofficial نیمه رسمی
semiformal نیمه رسمی
semi officially بطورنیم رسمی
semi official نیمه رسمی
tux لباس رسمی
vestment لباس رسمی
prothonotary سردفتراسناد رسمی
official jurnal روزنامه رسمی
official gazette روزنامه رسمی
official deed سند رسمی
insigne نشان رسمی
free and easy <idiom> غیر رسمی
stand on ceremony <idiom> رسمی بودن
hansard مذاکرات رسمی
insigne مدال رسمی
intrant ورود رسمی
official communications ابلاغیه رسمی
official channels طرق رسمی
official channels مجاری رسمی
official authorities مراجع رسمی
official document سند رسمی
noterial document سند رسمی
nonformal غیر رسمی
Full dress. Formal dress. لباس رسمی
mare's tail هپوریس رسمی
letter de chancellerie نامه رسمی
legalization شناسایی رسمی
formal review بررسی رسمی
reprimanding توبیخ رسمی
reprimands توبیخ رسمی
noting نامه رسمی
notes نامه رسمی
note نامه رسمی
return گزارش رسمی
formalizing رسمی کردن
formalizes رسمی کردن
formalized رسمی کردن
formalize رسمی کردن
talking to سرزنش رسمی
talking-to سرزنش رسمی
official receiver اعتصاب رسمی
informal غیر رسمی
tuxedos لباس رسمی
tuxedo لباس رسمی
reprimand توبیخ رسمی
asparagus مارچوبهء رسمی
bank holidays تعطیلات رسمی
reprimanded توبیخ رسمی
formalising رسمی کردن
formalises رسمی کردن
positioned شغل رسمی
position شغل رسمی
career دوره رسمی
function ایین رسمی
functioned ایین رسمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com