Total search result: 202 (33 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
shoot |
رصد کردن خورشید یاستارگان باارتفاع سنج |
shoots |
رصد کردن خورشید یاستارگان باارتفاع سنج |
|
|
Other Matches |
|
heliocentric |
دارای مرکز در خورشید دوار بدور خورشید |
shoot |
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید |
shoots |
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید |
the setting of the sun |
غروب کردن خورشید |
to screen one's eyes from the sun |
از چشمهای خود از خورشید محافظت کردن |
runoff coefficient |
ضریب جریان که برابراست باارتفاع اب جریان یافته درزمین به ارتفاع بارندگی این ضریب کوچکتر از واحدمیباشد |
hill shading |
سایه زدن ارتفاعات و تپه هاروی نقشه رنگ کردن ارتفاعات در عکس جهت تابش نور خورشید |
sol |
خورشید |
suns |
خورشید |
sunning |
خورشید |
sunned |
خورشید |
sun |
خورشید |
phoebus |
خورشید |
daystar |
خورشید |
the greater lumen |
خورشید |
day star |
خورشید |
d. of the sun |
انحراف خورشید |
macule |
لکه خورشید |
actinometer |
پرتوسنج خورشید |
actinometre |
پرتوسنج خورشید |
corona |
خرمن خورشید |
sol |
الهه خورشید |
coronas |
خرمن خورشید |
declination |
میل خورشید |
titans |
خدای خورشید |
titan |
خدای خورشید |
parhelion |
عکس خورشید |
heliometer |
خورشید سنج |
eclipse of the sun |
خورشید گرفتگی |
air thread |
لعاب خورشید |
sunlight |
نور خورشید |
samson |
اهل خورشید |
helium |
گاز خورشید |
sun's disk |
قرص خورشید |
perihelion |
حضیض خورشید |
mock sun |
عکس خورشید |
solar eclipse |
گرفت خورشید |
parhelion |
خورشید کاذب |
coronel |
هاله خورشید وغیره |
opposition jupiter to the sun |
تقابل بر جیس با خورشید |
hour angle |
زاویه ساعتی خورشید |
spectrohelioscope |
طیف بین خورشید |
parheliacal |
مانند عکس خورشید |
sunspot |
لکه روی خورشید |
sunglow |
فلق و شفق خورشید |
chromatosphere |
هاله سرخ خورشید |
coronal |
هاله خورشید وغیره |
heliocentric system |
دستگاه خورشید مرکزی |
helios |
دارگونه خورشید خورشیدخدا |
first light |
اولین طلیعه خورشید |
anthelion |
هاله رو به روی خورشید |
pyrheliometer |
گرماسنج ونیرو سنج خورشید |
perihelion |
نزدیکترین نقطه مدار به خورشید |
gossamery |
لعاب خورشید پارچه بسیارنازک |
The earth moves round the sun . |
زمین بدور خورشید می گردد |
sunrises |
طلوع خورشید تیغ افتاب |
The earth moves round the sun. |
زمین دوز خورشید می چرخد |
sunrise |
طلوع خورشید تیغ افتاب |
heliometer |
الت پیمایش قطر خورشید |
photoheliograph |
دوربین مخصوص عکسبرداری از خورشید |
solar flare |
تشعشع ناگهانی نیروی خورشید |
aureola |
هاله نورانی اطراف خورشید و سایرستارگان |
midnight sun |
خورشید بالای افق در نیمه شب تابستان |
sunlight |
تابش افتاب انعکاس نور خورشید |
snowblink |
انعکاس نور خورشید بر روی برف یا یخ |
actinogram |
ثبت تغییرات نیروی اشعهء خورشید |
spectroheliograph |
تصویریک رنگ طیف نمای خورشید |
solunar |
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم |
spectroheliogram |
تصویر یک رنگ طیف نمای خورشید |
Plants store up the sun's energy. |
گیاهان انرژی خورشید را ذخیره میکنند. |
aureole |
هاله نورانی اطراف خورشید و سایرستارگان |
reversing layer |
لایه نازکی در قسمت پایینی اتمسفر خورشید |
parhelic |
وابسته به عکس خورشیدیاشمس کاذب مانندعکس خورشید |
actinochemistry |
مبحث دانش شیمی راجع به نیروی خورشید |
flocculus |
دسته کوچکی از الیاف پشمی کلف خورشید |
actinograph |
دستگاهی که تغییرات نیروی اشعهء خورشید را ثبت میکند |
heliometry |
پیمایش قوسهای اسمانی یافاصلههای ستارگان قطرپیمایی خورشید |
autumnal equinox |
نقطه عبور خورشید ازاستوای نجومی در اول پاییز |
camera lucida |
[ابزاری که نور خورشید را بوسیله منشور منعکس می کند.] |
mithra |
نام دارگونه روشنایی یا خورشید در میان ایرانیان باستانی |
noises |
استاتیک یا حرارت ایجاد شده است و نیز از ستاره ها یا خورشید |
noise |
استاتیک یا حرارت ایجاد شده است و نیز از ستاره ها یا خورشید |
helical |
ستارهای که قبل از طلوع یا افول خورشید قابل رویت است شمسی |
sail |
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود |
sailed |
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود |
sailings |
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود |
supernova |
ستاره دارای نور متغیری که روشنی اش صد میلیون برابر خورشید است .ابرنواختران |
langley |
واحد تشعشع خورشید مساوی یک گرم کالری در هرسانتیمتر مربع از سطح غیرمتشعشع |
supernovae |
ستاره دارای نور متغیری که روشنی اش صد میلیون برابر خورشید است .ابرنواختران |
supernovas |
ستاره دارای نور متغیری که روشنی اش صد میلیون برابر خورشید است .ابرنواختران |
apolline |
[نوعی خطوط تزئینی مربوط به آپولو خدای خورشید در دوره باروک و رنسانس استفاده می شد.] |
heliograph |
گراورسازی بانور افتاب دستگاه عکسبرداری از افتاب مخابره بوسیله نور خورشید |
white out |
انحراف افق به علت انعکاس نور خورشید روی برف خطای تشخیص محل افق |
northern lights |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
merry dancers |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
Aurora Polaris |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
Aurora Polaris |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
merry dance |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
gossamer |
لعاب خورشید لعاب عنکبوت |
vat dyeing |
رنگرزی خمی [روشی جهت رنگرزی رنگینه هایی که براحتی در آب حل نمی شوند. الیاف رنگ شده به این طریق دارای مقاومت بالایی در مقابل شستشو و نور خورشید هستند و بیشتری برای پنبه و الیاف های سلولزی است.] |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |