Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
English
Persian
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
Other Matches
consents
موافقت رضایت دادن
consenting
موافقت رضایت دادن
assented
رضایت دادن موافقت
assents
رضایت دادن موافقت
consent
موافقت رضایت دادن
consented
موافقت رضایت دادن
assent
رضایت دادن موافقت
assenting
رضایت دادن موافقت
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
assented
رضایت دادن تصدیق کردن
assents
رضایت دادن تصدیق کردن
assenting
رضایت دادن تصدیق کردن
assent
رضایت دادن تصدیق کردن
express one's consent
رضایت دادن
accede
رضایت دادن
acquiesce
رضایت دادن
admit
رضایت دادن
acceded
رضایت دادن
give up one's claim
رضایت دادن
accedes
رضایت دادن
to give ones a to
رضایت دادن به
to give a ready consent
رضایت دادن
acceding
رضایت دادن
admits
رضایت دادن
admitting
رضایت دادن
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
testimonialize
گواهی نامه یا رضایت دادن
consented
راضی شدن رضایت دادن
consenting
راضی شدن رضایت دادن
consent
راضی شدن رضایت دادن
consents
راضی شدن رضایت دادن
to assent
مورد موافقت قرار دادن
right on
<idiom>
نشان دادن موافقت (درست است بله)
atoning
جلب رضایت کردن
atoned
جلب رضایت کردن
atones
جلب رضایت کردن
atone
جلب رضایت کردن
to grope women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to feel women up
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to make a grab at women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
concurred
موافقت کردن
concurring
موافقت کردن
to look after
موافقت کردن
concurs
موافقت کردن
concur
موافقت کردن
complying
موافقت کردن
acquiesce
موافقت کردن
approves
موافقت کردن
comply
موافقت کردن
complies
موافقت کردن
approbate
موافقت کردن
complied
موافقت کردن
jibing
موافقت کردن
accede
موافقت کردن
accomodate
موافقت کردن
approving
موافقت کردن
approve
موافقت کردن
acceded
موافقت کردن
accedes
موافقت کردن
acceding
موافقت کردن
go along
<idiom>
موافقت کردن
homologate
موافقت کردن
admit
موافقت کردن
assents
موافقت کردن
consented
موافقت کردن
consent
موافقت کردن
consenting
موافقت کردن
gibes
موافقت کردن
jibe
موافقت کردن
jibed
موافقت کردن
jibes
موافقت کردن
grant
موافقت کردن
granted
موافقت کردن
accords
موافقت کردن
to come in to line
موافقت کردن
assent
موافقت کردن
assented
موافقت کردن
accord
موافقت کردن
assenting
موافقت کردن
grants
موافقت کردن
accorded
موافقت کردن
consents
موافقت کردن
in keeping with
<idiom>
مشابه ،موافقت کردن
to fall in
فروکشیدن موافقت کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
collogue
موافقت دروغی کردن
to a to a proposal or opinion
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
approval to the majority
با اکثریت موافقت کردن
approbate
پسندیدن موافقت کردن
overwrite
باپرداخت موافقت کردن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
agree
موافقت کردن موافق بودن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
to go in with
ملحق شدن با موافقت کردن با
obeying
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey
حرف شنوی کردن موافقت کردن
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
ok
تصویب کردن موافقت کردن
admitting
موافقت کردن تصدیق کردن
admits
موافقت کردن تصدیق کردن
okay
تصویب کردن موافقت کردن
innocent passage
مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
pourparley
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
subscribes
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
satisfaction
رضایت
willingness
رضایت
adhesion
رضایت
consentience
رضایت
consenting
رضایت
consent
رضایت
consented
رضایت
consents
رضایت
acquiescence
رضایت
contentment
رضایت
acquiescently
با رضایت
suffrage
رضایت
sufference
رضایت ضمنی
dissatisfaction
عدم رضایت
satisfactoriness
رضایت بخشی
disapproval
عدم رضایت
job satisfaction
رضایت شغلی
compliantly
با قبول و رضایت
self content
رضایت از خود
well and good
<idiom>
رضایت بخش
to w one's consent
رضایت ندادن
euphoria
خوشحالی رضایت
willingnesso
رضایت میل
hunky dory
رضایت مندانه
sufferance
رضایت ضمنی
concurrence
دمسازی رضایت
assentation
رضایت فاهری
self approbation
رضایت ازخویشتن
discontentedness
عدم رضایت
implied
رضایت ضمنی
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
consensus
رضایت وموافقت عمومی
to find satisfactionin any one
از کسی رضایت داشتن
her willing to sing
رضایت یامیل اوبخواندن
it is unsatisfactory
رضایت بخش نیست
satisfactorily
بطور رضایت بخش
dissatisfactory
مایه عدم رضایت
on approval
مشروط به رضایت خریدار
fill one's shoes
<idiom>
جابهجایی رضایت بخش
consensual
مبنی بر رضایت طرفین رضایتی
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
assentient
قبول کننده رضایت دهنده
testimonials
سفارش وتوصیه رضایت نامه
testimonial
سفارش وتوصیه رضایت نامه
voluntary partition
افراز با رضایت یا سازش طرفین
tenant by sufference
متصرف با رضایت ضمنی مالک
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
[results were]
satisfactory
رضایت بخش
[در یادداشت گزارش کنترل]
That won't work with me!
این رضایت بخش نیست برای من!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
این رضایت بخش نیست برای من!
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
approval
نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
acquiescence
موافقت
understanding
موافقت
understandings
موافقت
consenting
موافقت
adhesion
موافقت
agreements
موافقت
consents
موافقت
sympathies
موافقت
entente
موافقت
agreement
موافقت
approval
موافقت
accommodating
موافقت
accordance
موافقت
approbation
موافقت
agreeableness
موافقت
agreeability
موافقت
accompt
موافقت
concurrence
موافقت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com