English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 177 (10 milliseconds)
English Persian
implied رضایت ضمنی
sufferance رضایت ضمنی
sufference رضایت ضمنی
Search result with all words
tenant by sufference متصرف با رضایت ضمنی مالک
Other Matches
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
episodical ضمنی
implied ضمنی
tacit ضمنی
implicit ضمنی
incident ضمنی
episodic ضمنی
incidents ضمنی
circumstantial ضمنی
occasional ضمنی
episodes حادثه ضمنی
acceptation tacite قبول ضمنی
circumstantial event واقعه ضمنی
contextual definition تعریف ضمنی
imputed income درامد ضمنی
implicit agreement موافقت ضمنی
implicit costs هزینههای ضمنی
cognizance تصدیق ضمنی
implicitness دلالت ضمنی
connotation معنای ضمنی
incidental جزئی ضمنی
incidents حادثه ضمنی
connotations دلالت ضمنی
connotations معنای ضمنی
by-product محصول ضمنی
by-products محصول ضمنی
incident حادثه ضمنی
tacitly بطور ضمنی
implied مفهوم ضمنی
connotation دلالت ضمنی
implied acceptance قبول ضمنی
implied assumpist تعهد ضمنی
tacit collusion تبانی ضمنی
subaudition فهم ضمنی
incidentals time زمان ضمنی
paralipsis افهام ضمنی
limplied warranty ضمانت ضمنی
paraleipsis افهام ضمنی
episode حادثه ضمنی
accidental ضمنی عارضی
implications معنای ضمنی
tacit consent رضای ضمنی
accident تصادفی ضمنی
xor یای ضمنی
implied term شرط ضمنی
subaudition ادراک ضمنی
implied terms شرایط ضمنی
impliedly به طور ضمنی
connivance اجازه ضمنی
accidents تصادفی ضمنی
implication معنای ضمنی
insinuate بطور ضمنی فهماندن
insinuated بطور ضمنی فهماندن
insinuates بطور ضمنی فهماندن
xor gate دریچه یای ضمنی
implying دلالت ضمنی کردن بر
obiter dictum بیان ضمنی و تصادفی
implies دلالت ضمنی کردن بر
cross conditioning شرطی شدن ضمنی
connote اشاره ضمنی کردن
connote دلالت ضمنی کردن بر
connotative اشاره ضمنی کننده
imply دلالت ضمنی کردن بر
a word with a pejorative connotation واژه ای با معنای ضمنی منفی
inexplicit بطور ضمنی بدون توضیح
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
sidelight اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
sidelights اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
consentience رضایت
acquiescently با رضایت
acquiescence رضایت
satisfaction رضایت
suffrage رضایت
consents رضایت
willingness رضایت
adhesion رضایت
consenting رضایت
contentment رضایت
consented رضایت
consent رضایت
hunky dory رضایت مندانه
acceded رضایت دادن
acceding رضایت دادن
give up one's claim رضایت دادن
acquiesce رضایت دادن
dissatisfaction عدم رضایت
disapproval عدم رضایت
euphoria خوشحالی رضایت
concurrence دمسازی رضایت
to w one's consent رضایت ندادن
self approbation رضایت ازخویشتن
job satisfaction رضایت شغلی
satisfactoriness رضایت بخشی
to give ones a to رضایت دادن به
discontentedness عدم رضایت
admitting رضایت دادن
accedes رضایت دادن
self content رضایت از خود
well and good <idiom> رضایت بخش
assentation رضایت فاهری
express one's consent رضایت دادن
admits رضایت دادن
compliantly با قبول و رضایت
admit رضایت دادن
willingnesso رضایت میل
accede رضایت دادن
to give a ready consent رضایت دادن
consented موافقت رضایت دادن
on approval مشروط به رضایت خریدار
consents موافقت رضایت دادن
to give a ready consent بی درنگ رضایت دادن
fill one's shoes <idiom> جابهجایی رضایت بخش
atoned جلب رضایت کردن
consenting موافقت رضایت دادن
consent موافقت رضایت دادن
to find satisfactionin any one از کسی رضایت داشتن
dissatisfactory مایه عدم رضایت
atone جلب رضایت کردن
atones جلب رضایت کردن
consensus رضایت وموافقت عمومی
assent رضایت دادن موافقت
satisfactorily بطور رضایت بخش
her willing to sing رضایت یامیل اوبخواندن
assented رضایت دادن موافقت
assents رضایت دادن موافقت
atoning جلب رضایت کردن
it is unsatisfactory رضایت بخش نیست
assenting رضایت دادن موافقت
testimonial سفارش وتوصیه رضایت نامه
consenting راضی شدن رضایت دادن
assentient قبول کننده رضایت دهنده
assents رضایت دادن تصدیق کردن
consented راضی شدن رضایت دادن
assenting رضایت دادن تصدیق کردن
assented رضایت دادن تصدیق کردن
assent رضایت دادن تصدیق کردن
consent راضی شدن رضایت دادن
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
voluntary partition افراز با رضایت یا سازش طرفین
consents راضی شدن رضایت دادن
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
testimonialize گواهی نامه یا رضایت دادن
testimonials سفارش وتوصیه رضایت نامه
consensual مبنی بر رضایت طرفین رضایتی
to grope women عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
to make amends for something جلب رضایت کردن برای چیزی
to feel women up عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
to make a grab at women عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
to atone for something جلب رضایت کردن برای چیزی
consents موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
[results were] satisfactory رضایت بخش [در یادداشت گزارش کنترل]
That won't work with me! این رضایت بخش نیست برای من!
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] این رضایت بخش نیست برای من!
consented موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
Gezellig <adj.> دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
approval نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
Everything is hunky-dory. <idiom> همه چیز کاملا رضایت مندانه است. [اصطلاح روزمره]
novatio non presumiter تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
enewal of contract by tacit agreement تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
silence gives consent سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
shadow price شبه قیمت قیمت ضمنی
innocent passage مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
certificates رضایت نامه شهادت نامه
certificate رضایت نامه شهادت نامه
speaking with prosecutor در جرایم علیه افراد که از نوع جنحه باشددادگاه به متهم اجازه میدهد که پیش از شروع رسیدگی با شاکی صحبت کند وهر گاه او رضایت خود رااعلام کند مجازات مرتکب تخفیف کلی پیدا میکند
marginal disutility of labor عدم رضایت نهائی کار نارضامندی نهائی کار
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com