Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 182 (10 milliseconds)
English
Persian
to w one's consent
رضایت ندادن
Other Matches
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
to keep it up
شل ندادن
to keep at arms length
<idiom>
رو ندادن
retaining
از دست ندادن
retains
از دست ندادن
to take time by the forelock
را ازدست ندادن
to set at d.
اهمیت ندادن
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait.
دم به تله ندادن
to make light of
اهمیت ندادن
to let slid
اهمیت ندادن به
discontinued
ادامه ندادن
playdown
اهمیت ندادن
discontinue
ادامه ندادن
forbid
اجازه ندادن
forbids
اجازه ندادن
discontinuing
ادامه ندادن
discontinues
ادامه ندادن
retained
از دست ندادن
retain
از دست ندادن
underact
درست انجام ندادن
absconded
دررفتن رونشان ندادن
absconds
دررفتن رونشان ندادن
absconding
دررفتن رونشان ندادن
stops
انجام ندادن عملی
stopping
انجام ندادن عملی
stopped
انجام ندادن عملی
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
wink at
<idiom>
اجازه دخالت ندادن
stop
انجام ندادن عملی
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
buggered
قطعا کاریرا انجام ندادن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
underdog
فرصت برد به حریف ندادن
The best advice is, not to give any
<idiom>
بهترین اندرز ندادن آن است
underdogs
فرصت برد به حریف ندادن
will not hear of
<idiom>
رسیدگی ویا اجازه ندادن
to make noyhing of
ناچیز شمردن اهمیت ندادن
discounting match
ادامه ندادن به مسابقه کشتی
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
miscarries
نتیجه ندادن عقیم ماندن
miscarrying
نتیجه ندادن عقیم ماندن
miscarry
نتیجه ندادن عقیم ماندن
to shut out
راه ندادن ازمدنظر راندن یادورکردن
underplays
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
to refuse somebody entry
[admission]
اجازه ندادن ورود کسی
[به کشوری]
underplaying
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplayed
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
(not) move a muscle
<idiom>
حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
underplay
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
to be ill towardsany thing
روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
to put somebody in a backwater
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
cut (someone) off
<idiom>
اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
excludes
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
exclude
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
lock out
درتنگنا قراردادن یا بمحل کار راه ندادن
acquiescence
رضایت
acquiescently
با رضایت
consentience
رضایت
contentment
رضایت
consented
رضایت
consenting
رضایت
consents
رضایت
consent
رضایت
willingness
رضایت
adhesion
رضایت
satisfaction
رضایت
suffrage
رضایت
ignored
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
conceals
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
ignores
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
blanking
نشان ندادن یک کاراکتر یا ترک یک فضا در صفحه نمایش
ignoring
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
conceal
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
accede
رضایت دادن
willingnesso
رضایت میل
well and good
<idiom>
رضایت بخش
admitting
رضایت دادن
disapproval
عدم رضایت
satisfactoriness
رضایت بخشی
admits
رضایت دادن
self approbation
رضایت ازخویشتن
self content
رضایت از خود
to give ones a to
رضایت دادن به
sufference
رضایت ضمنی
to give a ready consent
رضایت دادن
acquiesce
رضایت دادن
acceded
رضایت دادن
acceding
رضایت دادن
assentation
رضایت فاهری
job satisfaction
رضایت شغلی
admit
رضایت دادن
concurrence
دمسازی رضایت
sufferance
رضایت ضمنی
implied
رضایت ضمنی
euphoria
خوشحالی رضایت
compliantly
با قبول و رضایت
dissatisfaction
عدم رضایت
hunky dory
رضایت مندانه
give up one's claim
رضایت دادن
accedes
رضایت دادن
discontentedness
عدم رضایت
express one's consent
رضایت دادن
hang
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
to stand in one's light
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
hangs
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
consenting
موافقت رضایت دادن
fill one's shoes
<idiom>
جابهجایی رضایت بخش
assented
رضایت دادن موافقت
assent
رضایت دادن موافقت
consent
موافقت رضایت دادن
to find satisfactionin any one
از کسی رضایت داشتن
atone
جلب رضایت کردن
atoning
جلب رضایت کردن
atones
جلب رضایت کردن
atoned
جلب رضایت کردن
satisfactorily
بطور رضایت بخش
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
consented
موافقت رضایت دادن
assents
رضایت دادن موافقت
dissatisfactory
مایه عدم رضایت
it is unsatisfactory
رضایت بخش نیست
assenting
رضایت دادن موافقت
consents
موافقت رضایت دادن
her willing to sing
رضایت یامیل اوبخواندن
on approval
مشروط به رضایت خریدار
consensus
رضایت وموافقت عمومی
let go
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
consented
راضی شدن رضایت دادن
assents
رضایت دادن تصدیق کردن
testimonial
سفارش وتوصیه رضایت نامه
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
testimonials
سفارش وتوصیه رضایت نامه
consent
راضی شدن رضایت دادن
consensual
مبنی بر رضایت طرفین رضایتی
testimonialize
گواهی نامه یا رضایت دادن
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
assenting
رضایت دادن تصدیق کردن
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
assented
رضایت دادن تصدیق کردن
tenant by sufference
متصرف با رضایت ضمنی مالک
consenting
راضی شدن رضایت دادن
assent
رضایت دادن تصدیق کردن
assentient
قبول کننده رضایت دهنده
consents
راضی شدن رضایت دادن
voluntary partition
افراز با رضایت یا سازش طرفین
to grope women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to make a grab at women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to feel women up
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
That won't work with me!
این رضایت بخش نیست برای من!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
این رضایت بخش نیست برای من!
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
[results were]
satisfactory
رضایت بخش
[در یادداشت گزارش کنترل]
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
approval
نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
Everything is hunky-dory.
<idiom>
همه چیز کاملا رضایت مندانه است.
[اصطلاح روزمره]
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
disoblige
دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
silence gives consent
سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
innocent passage
مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
certificates
رضایت نامه شهادت نامه
certificate
رضایت نامه شهادت نامه
speaking with prosecutor
در جرایم علیه افراد که از نوع جنحه باشددادگاه به متهم اجازه میدهد که پیش از شروع رسیدگی با شاکی صحبت کند وهر گاه او رضایت خود رااعلام کند مجازات مرتکب تخفیف کلی پیدا میکند
marginal disutility of labor
عدم رضایت نهائی کار نارضامندی نهائی کار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com