English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
to go to رعایت کردن گذشتن از
Other Matches
to go through رسیدگی کردن گذشتن از
go گذشتن عبور کردن
goes گذشتن عبور کردن
observes رعایت کردن
keep to رعایت کردن
observing رعایت کردن
to go through رعایت کردن
observe رعایت کردن
observed رعایت کردن
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
economises رعایت اقتصاد کردن
to stand چیزیرادقیقا رعایت کردن
economising رعایت اقتصاد کردن
economised رعایت اقتصاد کردن
economize رعایت اقتصاد کردن
economizes رعایت اقتصاد کردن
economized رعایت اقتصاد کردن
welfare رعایت کردن خدمات اجتماعی
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
forbears گذشتن از
bypassing گذشتن
trafficking گذشتن
trafficked گذشتن
traffic گذشتن
forbear گذشتن از
intercross از هم گذشتن
to pass a way گذشتن
bypasses گذشتن
interpenetrate از هم گذشتن
elapsing گذشتن
elapses گذشتن
bypass گذشتن
elapse گذشتن
bypassed گذشتن
to pass on گذشتن
traffics گذشتن
pass on در گذشتن
get through گذشتن از
crosser گذشتن
traversing گذشتن از
traverses گذشتن از
to go by گذشتن
traversed گذشتن از
passes گذشتن
traverse گذشتن از
crossest گذشتن
crosses گذشتن
cross گذشتن
go over گذشتن
to run on گذشتن
go by گذشتن
overpasses گذشتن از
to blow over گذشتن
passed گذشتن
blow over گذشتن
overpass گذشتن از
pass گذشتن
overslaugh نادیده گذشتن
override سواره گذشتن از
overrides سواره گذشتن از
overdue گذشتن موعد
overrode سواره گذشتن از
traject از مسیربخصوصی گذشتن
overgo رسیدن به گذشتن
overridden سواره گذشتن از
to pass off برگذارشدن گذشتن
filrate از صافی گذشتن
fleets بسرعت گذشتن
fleet بسرعت گذشتن
to go over گذشتن گذرکردن
sweep بسرعت گذشتن از
to rush a stream از نهری تند گذشتن
to slice the air هواراشکافتن وازان گذشتن
exceed the deadline گذشتن از مهلت مقرر
get over ازروی چیزی گذشتن
lapseof centuries مروریا گذشتن قرنها
Passover گذشتن از پشت موج سواردیگر
overleap جستن از روی نادیده گذشتن از
respects رعایت
respect رعایت
formally با رعایت
observingly با رعایت
observance رعایت
consideration رعایت
ovservation رعایت
observancy رعایت
considerations رعایت
regard رعایت توجه
heeded ملاحظه رعایت
legality رعایت قانون
nonconformity عدم رعایت
heed ملاحظه رعایت
regard for others رعایت دیگران
regardful رعایت کننده
regarded رعایت توجه
heeding ملاحظه رعایت
heeds ملاحظه رعایت
disrespect عدم رعایت
regards رعایت توجه
inobservance عدم رعایت
non observance of ..... عدم رعایت .....
non compliance عدم رعایت
ceremoniousness رعایت تعارف
esteem رعایت ارزش
observe silence رعایت سکوت
to pass by any thing رعایت نکردن
regard رعایت راجع بودن به
formalism رعایت ائین و اداب
regarded رعایت راجع بودن به
circuit discipline رعایت انضباط مدار
multitudinism رعایت حال توده
observe silence سکوت را رعایت کنید
gradualism رعایت اصول تدریج
respectfulness رعایت احترام وادب
inobservance of a law عدم رعایت قانون
fashionableness رعایت سبک پسندیده
economization رعایت اصول اقتصادی
regards رعایت راجع بودن به
Please behave yourself . Please be courteous. ادب را رعایت کنید
in deference to بملاحظه برای رعایت
observantly از روی ملاحظه و رعایت
for short برای رعایت اختصار
breach of propriety عدم رعایت اداب
formality رعایت اداب ورسوم
to put somebody on the back burner کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to put somebody in a backwater کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
toll thorough وجهی که بابت گذشتن ازمعابر عمومی یا شاهراههاپرداخت میشود
to shunt somebody aside کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
reeve ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
pass shooting شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
unconventionality عدم رعایت اداب و رسوم
bureaucracy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
indelicately بدون رعایت نزاکت یا فرافت
red tapism رعایت تشریفات اداری به حدافراط
quite the thing رعایت کننده سبک روز
bluntness عدم رعایت نزاکت یاتعارف
indecorum عدم رعایت ایین معاشرت
without regard for decency بدون رعایت نزاکت یاادب
disregards اعتنا نکردن عدم رعایت
disregarding اعتنا نکردن عدم رعایت
disregard اعتنا نکردن عدم رعایت
hardshell سخت در رعایت ایین دینی
disregarded اعتنا نکردن عدم رعایت
bureaucrasy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
Protocol must be observed. تشریفات باید رعایت شود
roughly speaking تقریبا بدون رعایت دقت
moralism رعایت اصول اخلاق بطورطبیعی
bureaucracies رعایت تشریفات اداری بحدافراط
electronic security رعایت حفافت ارتباط الکترونیکی
ritualistic مبنی بر رعایت ایین ومراسم دینی
prettyism اصول رعایت قشنگی درهنرهاو ادبیات
bureaucrats فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
bureaucrat فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
expressionist هنرپیشهای که درکارش رعایت حالت رامیکند
ceremonialism اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
expressionism هنرپیشهای که درکارش رعایت حالت رامیکند
internationalism عقیده بحفظ و رعایت مصالح عمومی ملل
red tapery رعایت تشریفات رسمی واداری بحد افراط
to respect oneself رعایت شرافت نفس نمودن خودراباشرف ومحترم نگاهداشتن
ceremonialist کسیکه پای بند رعایت ایین وتشریفات است
multitudinist کسیکه توده مردم را بیشتر ازافراد رعایت میکند
after top center تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ بالا
after bottom center تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
pact قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
p sexual relations امیزش جنسی بطورهرج مرج وبدون رعایت ائین عروسی
pacts قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
byes صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
bye صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
injunction دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunctions دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
carry گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carried گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carries گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carrying گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
military testament وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
bureaucreacy رعایت تشریفات اداری به حد افراط کاغذ بازی و سیستم حکومتی و اداری مبتنی بر ان
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
syntactic error خطای برنامه نویسی به علت اینکه عبارت برنامه دستور زبان را رعایت نکرده است
interface تخته جانبی که به کامپیوتر امکان میدهد تا با وسایل مشخصی واسط باشد یا استاندارد مشخصی را رعایت کند
interfaces تخته جانبی که به کامپیوتر امکان میدهد تا با وسایل مشخصی واسط باشد یا استاندارد مشخصی را رعایت کند
formulism رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
communication مجموعه اصلی از برنامه ها که پروتکل ها را رعایت می کنند.کنترل کنندههای فرمت و وسیله و خط برای نوع وسیله یا خط استفاده میشود
levee en masse عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
contiguous zone منطقهای ازابهای متصل به ابهای ساحلی کشور را گویند که هرچند قواعد مربوط به ابهای ساحلی در مورد انها رعایت نمیشود ولی برای کشورمجاور در محدوده ان حقوق استیلایی خاص و محدودی وجود دارد
dogmatic marxism مارکسیسم دگماتیک اصطلاح ابداعی لنین برای مارکسیسم اولیه و نیزبیان طرز فکر کسانی که معتقد به رعایت بی کم وکاست اصول اولیه ابراز شده به وسیله مارکس بدون جرح و تعدیل و تصحیح بودند
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com