English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
English Persian
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
Other Matches
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
help روش آسانتر برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
non destructive cursor مجموعه بررسی ها که روی یک قطعه بدون آسیب دیدن انجام شود
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
actions انجام کاری
action انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution روش انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
get round از زیر [کاری] در رفتن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
having باعث انجام کاری شدن
slur باعجله کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
have باعث انجام کاری شدن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
load کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
capability قادر به انجام کاری بودن
backlogs کاری که باید انجام شود
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
backlog کاری که باید انجام شود
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love <idiom> انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
hydroscope التی برای دیدن اعماق دریا اب بین
sink one's teeth into <idiom> با جدیت دنبال کاری رفتن
to plow [one's way] through something [American English] با سختی در کاری جلو رفتن
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
weight belt کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
to chicken out of something از زیر کاری در رفتن [اصطلاح روزمره]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com