Dictiornary-Farsi | رفیق موافق هم اطاق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (2 milliseconds)

English	Persian
cronies	رفیق موافق هم اطاق
crony	رفیق موافق هم اطاق


Other Matches

compartment marking	سیستم شماره گذاری اطاق بار هواپیما تقسیم بندی اطاق بار
cully	رفیق
buddy	رفیق
commarade	رفیق
boyfriend	رفیق
comate	رفیق
buddies	رفیق
heart to heart	رفیق
heart-to-heart	رفیق
unfriended	بی رفیق
conpanion	رفیق
yokefellow	رفیق
billy	رفیق
billies	رفیق
tenuous	رفیق
boyfriends	رفیق
fere	رفیق
heart-to-hearts	رفیق
comrade	رفیق
comrades	رفیق
my dear f.	رفیق
friend	رفیق
friends	رفیق
dude	رفیق
associate	رفیق
bozo	رفیق
associated	رفیق
associates	رفیق
associating	رفیق
bloke	رفیق
compatriot	رفیق
blokes	رفیق
peer	رفیق
matey	رفیق
peered	رفیق
peering	رفیق
compatriots	رفیق
pal	رفیق شدن
good fellow	رفیق شفیق
pals	رفیق شدن
alter egos	رفیق شفیق
alter ego	رفیق شفیق
truepenny	رفیق درستکار
mates	کمک رفیق
mated	کمک رفیق
mate	کمک رفیق
to be in with a person	با کسی رفیق بودن
chums	صمیمی رفیق بودن
chum	صمیمی رفیق بودن
fair-weather friend	رفیق نیمه راهه
boon companion	رفیق اهل کین
rats	رفیق نیمه راه
A partner of the robber and a companion of the ca. <proverb>	شریک دزد و رفیق قافله .
Hey, old chap! <idiom>	چطوری رفیق قدیمی! [اصطلاح روزمره]
A full purse never lacks friends.. <proverb>	یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
non concurrent	نا موافق
amicable	موافق
concordant	موافق
agreed	موافق
pro-	له موافق
prosodiacal	موافق
accordant	موافق
consilient	موافق
prosodial	موافق
in suit with	موافق
in suit with	موافق با
compossible <adj.>	موافق
congruent	موافق
in keeping	موافق
agreeably to	موافق
attune	موافق
congruous	موافق
according	موافق
compatible <adj.>	موافق
respondents	موافق
sympathetic	موافق
attuned	موافق
consentaneous	موافق
incompatible	نا موافق
consentient	موافق
respondent	موافق
sympathisers	موافق
pro	له موافق
compliant	موافق
textually	موافق نص
sympathizers	موافق
sympathizer	موافق
in accordance with	مطابق موافق
friendliest	مهربان موافق
placet	رای موافق
friendlies	مهربان موافق
prorenata	نسبت موافق
friendlier	مهربان موافق
truly	موافق باحقایق
fellow countryman	موافق کردن
prorenata	شخص موافق
fair wind	باد موافق
quarter wind	باد موافق
go along	موافق بودن
palatably	موافق ذائقه
compatibly	بطور موافق
friendly	مهربان موافق
accomodating	راحت موافق
fair tide	جریان اب موافق
after one's will	موافق میل
shaken	موافق شیوه
rationally	موافق عقل
after ones own heart	موافق دلخواه
yea	رای موافق
fellow countryman	موافق شدن
agonist muscle	عضله موافق
harmoniously	بطور موافق
at will	موافق میل
non placer	موافق نیستم
disagrees	موافق نبودن
see eye to eye <idiom>	موافق بودن
satisfactorily	موافق دلخواه
to my satisfaction	موافق دلخواه من
adapt	موافق بودن
favourable	موافق مطلوب
disagree	موافق نبودن
to go along	موافق بودن
consistently	بطور موافق
string along	موافق بودن
disagreed	موافق نبودن
disagreeing	موافق نبودن
no cigar <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
concurring opinion	رای موافق مشروط
in tune <idiom>	با یکدیگر موافق بودن
quite the thing	موافق سبک روز
naturalistic	موافق با اصول طبیعی
scientifically	موافق اصول علمی
genetically	موافق علم پیدایش
geometrically	موافق علم هندسه
harmonious	موزون سازگار موافق
to a toa praposal	باپیشنهادی موافق بودن
to bring in to line	وفق دادن موافق
genealogically	موافق شجره نامه
geodetically	موافق قاعده پیمایش
physically	موافق علم فیزیک
accommodatingly	بطور موافق راحت
comkpliant	موافق اجابت کننده
to agree on something	موافق بودن با چیزی
no deal <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
physiognomically	موافق علم قیافه شناسی
to put over a play	موافق بدادن نمایشی شدن
harmonizing	موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises	موافق کردن هم اهنگ شدن
agree	موافقت کردن موافق بودن
harmonized	موافق کردن هم اهنگ شدن
agreeing	موافقت کردن موافق بودن
pros and cons	موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
gastronomically	موافق علم خوب خوردن
agrees	موافقت کردن موافق بودن
adapting	وفق دادن موافق بودن
adapts	وفق دادن موافق بودن
fall in	مطابقت کردن موافق شدن
harmonizes	موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way	همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonised	موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising	موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi	ضربه دست موافق ایستادن
in obdience to	برای اطاعت از موافق امر
harmonize	موافق کردن هم اهنگ شدن
To view something approvingly ( favourably ) .	چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
I agree with you completely.	من کاملا با نظر شما موافق هستم.
concurrent	دریک وقت واقع شونده موافق
irish bull	بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
propitiously	بطور مساعد یا موافق خجسته وار
pragmatize	موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
live up to one's principles	موافق مرام خود رفتار کردن
physico theology	حکمت الهی موافق اصول طبیعی
keep up with the times	موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
The pros and cons ( of something ) .	جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
argues	بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing	بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
accordantly	بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
argue	بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued	بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals	دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
homosexual	دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
chronologize	بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
packaged	توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages	توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically	موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
pack	توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packs	توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
package	توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
ground [British] [floor]	کف اطاق
floor	کف اطاق
house room	اطاق
chamber	اطاق
floor	کف اطاق
chambers	اطاق
roommate	هم اطاق
roommates	هم اطاق
room	اطاق
chum	هم اطاق
chums	هم اطاق
office	اطاق