Dictiornary-Farsi | رمز بیان مبهم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
enigma	رمز بیان مبهم
enigmas	رمز بیان مبهم


Other Matches

to speak [things indicating something]	بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
warned	بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns	بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn	بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
obscurest	مبهم
obscures	مبهم
vaguer	مبهم
obscuring	مبهم
vague	مبهم
forked	مبهم
enigmatic	مبهم
mysterious	مبهم
misty	مبهم
obscure	مبهم
obscured	مبهم
imprecise	مبهم
obscurer	مبهم
dusky	مبهم
irrational	مبهم
esoteric	مبهم
enigmatical	مبهم
hazy	مبهم
haziest	مبهم
amphibolic	مبهم
opaque	مبهم
hazier	مبهم
slurry	مبهم
veiled	مبهم
nubilous	مبهم
dims	مبهم
vaguest	مبهم
involute	مبهم
dimmed	مبهم
dim	مبهم
nebular	مبهم
ambiguous	مبهم
oracle	پاسخ مبهم
oracles	پاسخ مبهم
involved	مبهم گرفتار
vaguely	بطور مبهم
obscure	مبهم نامفهوم
incidental	غیر مبهم
ambiguously	بطور مبهم
obscured	مبهم نامفهوم
adumbrate	مبهم کردن
unequivocal	غیر مبهم
obscurest	مبهم نامفهوم
unequivocally	غیر مبهم
obscures	مبهم نامفهوم
pronominal adjective	صفت مبهم
obscuring	مبهم نامفهوم
obscurer	مبهم نامفهوم
ambiguous language	زبان مبهم
ambiguous figure	شکل مبهم
left handedly	بطورمشکوک یا مبهم یا دوپهلو
obscurantism	سبک نگارش مبهم
ambiguous grammar	دستور زبان مبهم
obfuscation	مبهم و تاریک کردن
hazily	بطور تیره و مبهم
obfuscate	مبهم و تاریک کردن
oracularly	بطور سر بسته یا مبهم ازغیب
blur	مبهم کردن لبه ها و رنگهای یک تصویر
blurs	مبهم کردن لبه ها و رنگهای یک تصویر
blurring	مبهم کردن لبه ها و رنگهای یک تصویر
blurred	مبهم کردن لبه ها و رنگهای یک تصویر
negative true logic	سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
blurred black ground	زمینه و متن فرشی که نامشخص و مبهم باشد
ambiguity	خطای ناشی از انتخاب نادرست داده مبهم
ambiguities	خطای ناشی از انتخاب نادرست داده مبهم
metaphysically	از روی علم ماورای طبیعت بطور معنوی یا مبهم
opaquely	چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
rhetoric	علم معانی بیان معانی بیان
obscures	مبهم کردن گمنام کردن
obscuring	مبهم کردن گمنام کردن
obscurer	مبهم کردن گمنام کردن
obscure	مبهم کردن گمنام کردن
obscured	مبهم کردن گمنام کردن
obscurest	مبهم کردن گمنام کردن
recitations	بیان
say so	حق بیان
say so	بیان
say-so	حق بیان
explication	بیان
expositions	بیان
exposition	بیان
locution	بیان
interpretation	بیان
locutions	بیان
dit	بیان
dite	بیان
pronunciations	بیان
experssion	بیان
pronunciation	بیان
quotations	بیان
wording	بیان
rhetorically	بیان
explanations	بیان
explanation	بیان
interpretations	بیان
declarations	بیان
declaration	بیان
averment	بیان
recitation	بیان
choice of words	بیان
wording	بیان
word choice	بیان
diction	بیان
expressions	بیان
statement	بیان
verbiage [American English]	بیان
statements	بیان
quotation	بیان
diction	بیان
say-so	بیان
expression	بیان
say	بیان کردن
remarks	افهار بیان
anticlimaxes	بیان قهقرایی
remarking	افهار بیان
self-expression	بیان حال
account	بیان علت
impart	بیان کردن
licorice	شیرین بیان
anticlimax	بیان قهقرایی
remarked	افهار بیان
remark	افهار بیان
dictograph	بیان نگار
says	بیان کردن
mouthing	مدخل بیان
enunciative	بیان کننده
simply stated	به بیان کوتاه
freedom of experssion	ازادی بیان
inexpressibility	بیان ناپذیری
numbers	بیان کیفیت
mentioned <adj.> <past-p.>	بیان شده
named <adj.> <past-p.>	بیان شده
stated <adj.> <past-p.>	بیان شده
number	بیان کیفیت
apposition	عطف بیان
expessible	قابل بیان
statements	بیان وضعیت
expounder	بیان کننده
statement	بیان وضعیت
expressible	به بیان درامدنی
fair spoken	خوش بیان
eloquence	علم بیان
termed <adj.> <past-p.>	بیان شده
expressed	بیان یا شرح
lip	سخن بیان
verbalization	بیان کلامی
verbalization	بیان شفاهی
shibboleth	بیان رایج
shibboleths	بیان رایج
to set forth	بیان کردن
liquorice	شیرین بیان
appositive	عطف بیان
sweet root	شیرین بیان
stater	بیان کننده
tells	بیان کردن
frame	بیان کردن
diction	طرز بیان
expresses	بیان یا شرح
mouth	مدخل بیان
expressing	بیان یا شرح
mouths	مدخل بیان
fluidity	روانی بیان
fluidity	سلاست بیان
express	بیان یا شرح
mouthed	مدخل بیان
formulation	بیان ریاضی
restatement	بیان مجدد
restatements	بیان مجدد
telling-off	بیان کردن
paradox	بیان مغایر
utter	بیان کردن
imparted	بیان کردن
set out	بیان کردن
imparting	بیان کردن
declaratory	متضمن بیان
imparts	بیان کردن
presentment	بیان حضور
tell	بیان کردن
voice	بیان کردن
set forth	بیان کردن
said	بیان شده
intonation	بیان با الحان
paradoxes	بیان مغایر
intonations	بیان با الحان
quantified	چندی بیان کردن
restate	مجددا بیان کردن
quantifies	چندی بیان کردن
quantify	چندی بیان کردن
quantifying	چندی بیان کردن
undermentioned <adj.>	بیان شده در پایین
worded	بالغات بیان کردن
inenarrable	غیر قابل بیان
word	بالغات بیان کردن
circumlocutions	بیان غیر مستقیم
circumlocution	بیان غیر مستقیم
bubbled	بیان کردن حباب