English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (5 milliseconds)
English Persian
rescue رهایی دادن
rescued رهایی دادن
rescues رهایی دادن
rescuing رهایی دادن
Search result with all words
redeem از گرو در اوردن رهایی دادن
redeemed از گرو در اوردن رهایی دادن
redeeming از گرو در اوردن رهایی دادن
redeems از گرو در اوردن رهایی دادن
to p anyone through danger کسی را از خطر رهایی دادن
Other Matches
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
bombing height ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
angular velocity sight زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
escaped رهایی
delivery رهایی
goby رهایی
emancipation رهایی
escape رهایی
liveries رهایی
livery رهایی
extrication رهایی
emanacipation رهایی
relief رهایی
escapes رهایی
rescues رهایی
rescue رهایی
rescuing رهایی
riddance رهایی
quietus رهایی
salvation رهایی
abandonment رهایی
escapement رهایی
deliveries رهایی
deliverance رهایی
rescued رهایی
escaping رهایی
disillusions رهایی از شیفتگی
emancipator رهایی دهنده
release point نقطه رهایی
disillusioning رهایی از شیفتگی
dishallucination رهایی ازشیفتگی
break up value قیمت رهایی
bomb release line خط رهایی بمب
disenchantment رهایی از طلسم
to extricate oneself رهایی یافتن
emergency relief رهایی از بلایا
break off رهایی ازدرگیری
to get off رهایی یافتن از
break off position نقطه رهایی
to get rid of رهایی یافتن از
disillusion رهایی از شیفتگی
keep one's head above water رهایی یافتن
survivals رهایی از انهدام
survival رهایی از انهدام
acquittance رهایی بخشودگی
get out رهایی یافتن
released منتشر ساختن رهایی
to save one's neck از دار رهایی یافتن
releases منتشر ساختن رهایی
to escape with life and limb سختی رهایی جستن
bomb release point نقطه رهایی بمب
dropping angle زاویه رهایی بمب
to escape [with something] رهایی یافتن [با چیزی]
disengagement رهایی از قید یا تعهد
lead us not into temtation ماراازوسوسه شیطان رهایی ده
on one's feet <idiom> رهایی ازبیماری یا مشکلات
release منتشر ساختن رهایی
bailment رهایی به قید ضمانت
impasse حالتی که از ان رهایی نباشد
angular velocity سرعت زاویهای رهایی بمب
saved رهایی بخشیدن نگاه داشتن
saves رهایی بخشیدن نگاه داشتن
redeemer رهایی بخش نجات دهنده
redeemers رهایی بخش نجات دهنده
released ازاد سازی رهایی واگذاری
save رهایی بخشیدن نگاه داشتن
releases ازاد سازی رهایی واگذاری
get off رهایی یافتن پیاده شدن از
release ازاد سازی رهایی واگذاری
disencumbrance رهایی ازقیدیاگرفتاری رهاسازی ازقید
sector تقسیم دیسک به شیار رهایی
release point نقطه رهایی ستون راهپیمایی
helicopter breakup point نقطه رهایی هلیکوپترها ازستون
emergency relief رهایی ازمصایب غیر مترقبه
sectors تقسیم دیسک به شیار رهایی
angular velocity bombsight دوربین سنجش زاویه رهایی بمب
apotheosis رهایی اززندگی خاکی وعروج باسمانها
discharges اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
apotheoses رهایی اززندگی خاکی وعروج باسمانها
discharge اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
four freedoms دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
inextricably چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
moonlight fliting گریز از خانهای هنگام شب برای رهایی از پرداخت اجاره
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
succor کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
succour کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
stack ذخیره موقت داده , ثباتها پاس رهایی که داده اضافه شده از همان انتهای لیست بازیابی میشود. مراجعه شود به Lifd
stacks ذخیره موقت داده , ثباتها پاس رهایی که داده اضافه شده از همان انتهای لیست بازیابی میشود. مراجعه شود به Lifd
stacked ذخیره موقت داده , ثباتها پاس رهایی که داده اضافه شده از همان انتهای لیست بازیابی میشود. مراجعه شود به Lifd
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
escaping رهایی جستن خلاصی جستن
escaped رهایی جستن خلاصی جستن
escape رهایی جستن خلاصی جستن
escapes رهایی جستن خلاصی جستن
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
final bomb release line اخرین خط رهایی بمب اخرین خط پرتاب بمب
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
illustrates شرح دادن نشان دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com