English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
affront روبرو دشنام دادن
Other Matches
mistreats دشنام دادن
mistreating دشنام دادن
mistreat دشنام دادن
call someone names دشنام دادن
mistreated دشنام دادن
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
beshrew دشنام دادن هتاکی کردن
insult فحش دادن دشنام دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
misname بنام اشتباهی صدا کردن دشنام دادن
curses دشنام
curse دشنام
foul language دشنام
cursing دشنام
bad language دشنام
abusers دشنام دهنده
abuser دشنام دهنده
abusive فریب دشنام
affrontive دشنام امیز
reviling فحش دشنام
affronter دشنام دهنده هتاک
insult دشنام توهین کردن
insulted دشنام توهین کردن
adverse روبرو
afront روبرو
vis-a-vis روبرو
opposite روبرو
opposites روبرو
vis a vis روبرو
frontal روبرو
head on روبرو
head-on روبرو
on the opposite side در طرف روبرو
opposites روبرو معکوس
full view نمای روبرو
the house over the way خانه روبرو
facing pages صفحات روبرو
opposite وارونه از روبرو
opposite روبرو معکوس
head wind باد روبرو
opposites وارونه از روبرو
up against <idiom> روبرو شدن با
opposed روبرو مواجه
confront روبرو شدن با
confronted روبرو شدن با
confronting روبرو شدن با
apposed engine موتور روبرو
confronts روبرو شدن با
stand up to روبرو شدن با
vis a vis شخص روبرو درمقابل
encountered روبرو شدن بادشمن
front فرمان سر روبرو جلو
horizontally opposed engine موتور تخت روبرو
encountering روبرو شدن بادشمن
encounter روبرو شدن بادشمن
encounters روبرو شدن بادشمن
vis-a-vis شخص روبرو درمقابل
acounter روبرو شدن بادشمن
opposed piston engine موتور سیلندر روبرو
diagonally ازگوشهای بگوشه روبرو
to stand up to one's opponent با حریف روبرو شدن
fronting فرمان سر روبرو جلو
to face the music دلیرانه با چیزی روبرو شدن
opposability امادگی برای روبرو گذاشتن
opposed piston engine موتور پیستون روبرو متقابل
We are confronting a difficult problem. با مسأله مشکلی روبرو هستیم
stand up to someone <idiom> شجاعت روبرو شدن را داشتن
volte-face چرخش بمنظور روبرو شدن باحریف
volte face چرخش بمنظور روبرو شدن باحریف
rencounter با خصومت روبرو شدن مقابله کردن
rencontre با خصومت روبرو شدن مقابله کردن
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
there is a fire opposites در خانه روبرو اتش سوزی رخ داده است
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to take the bull by the horns دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
punch در رهگیری هوایی یعنی به زودی با هواپیمای دشمن روبرو خواهید شد
punched در رهگیری هوایی یعنی به زودی با هواپیمای دشمن روبرو خواهید شد
punches در رهگیری هوایی یعنی به زودی با هواپیمای دشمن روبرو خواهید شد
Back to the drawing board <idiom> [زمانی که کاری با شکست روبرو میشود و دوباره باید از اول شروع کرد]
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
left slide حرکت موج سوار روی موج بسمت چپ روبرو ساحل
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
end on سینه به سینه شدن با دشمن روبرو شدن با دشمن یاچیزی
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
houses منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
house منزل دادن پناه دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com