English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (3 milliseconds)
English Persian
it a day روزی یک فنجان چای خوری
Other Matches
demitasse فنجان قهوه خوری
tea cup فنجان چای خوری
teabowl فنجان چای خوری بی دسته
parlour boarder شاگرد شبانه روزی که نزدخانواده رئیس شبانه روزی زندگی میکند
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
it occurs twice a day روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
gullibility گول خوری فریب خوری
cupfuls فنجان
cupful فنجان
acetabulum فنجان
drinking glass فنجان
cupule فنجان
cotyla فنجان
a cup یک فنجان
calices فنجان
cups فنجان گذاشتن
thimblerigger فنجان باز
Absolutely disproportionate [totally] فیل و فنجان
cuppa یک فنجان چای
teacups فنجان چای
teacup فنجان چای
pannikin فنجان فلزی
calix پیاله فنجان
mazard پیاله فنجان
cupped فنجان گذاشتن
cups فنجان پیاله
cupped فنجان پیاله
cup فنجان گذاشتن
cup of tea فنجان چای
cup فنجان پیاله
teacupful بقدر یک فنجان چای
cup بشکل فنجان دراوردن
cup بشکل فنجان در اوردن
cupped بشکل فنجان دراوردن
What about a cup of tea? با یک فنجان چای چطوری ؟
cups بشکل فنجان در اوردن
cupped بشکل فنجان در اوردن
cups بشکل فنجان دراوردن
some d. یک روزی
some day یک روزی
some day روزی
some time or other یک روزی
once upon a time روزی
daily bread روزی
duily bread روزی
per day روزی
per diem روزی
someday روزی
I'd like a cup of coffee, please. لطفا یک فنجان قهوه میخواهم.
Shall I pour you a cup of tea? برایتان یک فنجان چای بریزم ؟
tea cloth دستمال برای خشکاندن فنجان ها
as different as chalk and cheese <idiom> مثل فیل و فنجان [متفاوت]
on a given day در روزی معین
perdiem بقرار روزی
semidiurnal کشندنیم روزی
a few days چند روزی
quotidian شبانه روزی
hostels شبانه روزی
hostel شبانه روزی
circadian شبانه روزی
one spoonful a day روزی یک قاشق
round-the-clock شبانه روزی
hostelry شبانه روزی
A cup of tea with lemon, please. لطفا یک فنجان چای با لیمو ترش.
I could do with a cup of coffee. از یک فنجان قهوه بدم نمی آید
Two coffees please . لطفا" دو فنجان قهوه بیاورید ( بدهید )
de die in diem از روزی به روز دیگر
boarders شاگرد شبانه روزی
boarding school اموزشگاه شبانه روزی
boarder شاگرد شبانه روزی
boarding schools اموزشگاه شبانه روزی
circadian rythm ریتم شبانه روزی
hand to mouth محتاج گنجشک روزی
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
hand-to-mouth محتاج گنجشک روزی
two table spoonful a day روزی دو قاشق سوپخوری
semidiurnal جذر و مد نیم روزی
hosteler مقیم شبانه روزی
drizzly day روزی که باران سیرمی بارد
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
boarding مهمانخانه شبانه روزی پانسیون
public school دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
If things changer one day then … اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
red letter day <idiom> روزی که به علت واقعهای روز تاریخی است
rushee دانشجوی داوطلب شرکت درشبانه روزی پسرانه ودخترانه
gastronomy پر خوری
voraciousness پر خوری
geophagism گل خوری
juniorate مدرسه شبانه روزی متوسطه محصلین دو ساله مقدماتی یسوعیون
weldability جوش خوری
milk jug شیر خوری
ichthyophagy ماهی خوری
weldabikity جوش خوری
soakage خیس خوری
gorges پر خوری کردن
malleation چکش خوری
porringer کاسه اش خوری
lap n بازبان خوری
swirling چرخ خوری
gorging پر خوری کردن
gorged پر خوری کردن
gorge پر خوری کردن
guts احشاء پر خوری
gut احشاء پر خوری
swirl چرخ خوری
slop اشغال خوری
slopped اشغال خوری
swirls چرخ خوری
swirled چرخ خوری
slopping اشغال خوری
fidget لول خوری
fruitarianism میوه خوری
geophagy خاک خوری
geophagism خاک خوری
flunkeyism جیفه خوری
eleemosynary صدقه خوری
drinking was his ruin نوشابه خوری
fidgeting لول خوری
gutting احشاء پر خوری
fidgeted لول خوری
fidgets لول خوری
cupped حفره یاسوراخ فنجان مانندروی چمن نرم گلف قسمت فنجانی شکل قرقره ماهیگیری
cups حفره یاسوراخ فنجان مانندروی چمن نرم گلف قسمت فنجانی شکل قرقره ماهیگیری
cup حفره یاسوراخ فنجان مانندروی چمن نرم گلف قسمت فنجانی شکل قرقره ماهیگیری
tea service سرویس چای خوری
teapoy میز چای خوری
tea sets سرویس چای خوری
tea services سرویس چای خوری
tea set سرویس چای خوری
tepoy میز چای خوری
weatherability قابلیت هوا خوری
sinecures مفت خوری وولگردی
tureen فرف سوپ خوری
tureens فرف سوپ خوری
tureens قدح سوپ خوری
lucubration دود چراغ خوری
glad-rags لباس پلو خوری
wineglasful گیلاس شراب خوری
sinecure مفت خوری وولگردی
tea spoon قاشق چای خوری
teaspoon قاشق چای خوری
teaspoons قاشق چای خوری
dining room اطاق ناهار خوری
dining rooms اطاق ناهار خوری
airing هوا خوری بادبان
broadside messing ناهار خوری گروهی
omophagia گوشت خام خوری
nephalism پرهیز از نوشابه خوری
cafeteria messing ناهار خوری همگانی
refectories سالن ناهار خوری
tureen قدح سوپ خوری
malty خو گرفته به ابجو خوری
geophagy گل خوری زمین خواری
sauce-boats فرف چاشنی خوری
sauce-boats فزف سوس خوری
table spoon قاشق سوپ خوری
salle a manger اطاق ناهار خوری
sauce boat فزف سوس خوری
sauce boat فرف چاشنی خوری
serviceability بکار خوری بدردخوری
sauce-boat فزف سوس خوری
sauce-boat فرف چاشنی خوری
refectory سالن ناهار خوری
soaks عمل خیساندن خیس خوری
soak عمل خیساندن خیس خوری
to be the anvil or the hammer یا تو سر می زنی یا تو سر می خوری [در زندگی] . [از گوته]
tablespoonsful بقدر یک قاشق سوپ خوری
teaspoonful بقدر یک قاشق چای خوری
teaspoonfuls بقدر یک قاشق چای خوری
tablespoonfuls بقدر یک قاشق سوپ خوری
teaspoonsful بقدر یک قاشق چای خوری
tablespoonful بقدر یک قاشق سوپ خوری
sycophancy مفت خوری کاسه لیسی
gormand خوش سلیقگی در خوراک پر خوری
dinette اطاق کوچک ناهار خوری
mess hall سالن غذا خوری سرباز خانه
mazer جام مشروب خوری چوبی بزرگ
scollop فرف صدف خوری یاصدف پزی
stein لیوان دسته دار ابجو خوری
crapulent وابسته به هرزه خوری و زیاده روی
tap room جایگاه نوشابه فروشی ونوشابه خوری
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
high chair صندلی پایه بلند غذا خوری بچه
high chairs صندلی پایه بلند غذا خوری بچه
he swore off drinking سوگند خوردکه از نوشابه خوری دست بکشد
soakage مقدار مایع جذب شده بوسیله خیس خوری
flag day هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
One day I want to have a horse of my very own. روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
what day of the week is it? امروز چند شنبه است امروزچه روزی است
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
youth hostel شبانه روزی جوانان مهمانسرای جوانان
youth hostels شبانه روزی جوانان مهمانسرای جوانان
bums ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
bum ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
bummed ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
bumming ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com