English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
vestal روستایی وابسته به الهه کانون خانواده
Other Matches
georgic وابسته به کشاورزی روستایی
urticaceous وابسته به خانواده گزنه
napoleonic وابسته به خانواده ناپلئون
apiaceous وابسته به خانواده چتریان
cetaceous وابسته به خانواده بال
salicaceous وابسته به خانواده بید
canine وابسته به خانواده سگ سگ مانند
leguminous وابسته به خانواده پروانه اسایان
crocodilian وابسته به خانواده تمساح یانهنگ
convolvulaceous وابسته به خانواده نیلوفرپیچ پیچکی
gadoid وابسته به خانواده ماهی روغن
santalaceous وابسته به تیره یا خانواده صندل
fagaceous وابسته به خانواده الش وزان وبلوط یاشاه بلوط
cetacean وابسته به خانواده بال جانوری که ازخانواده بال باشد
rule the roost <idiom> عزیز خانواده بودن ،سوگلی خانواده
minerva الهه
flora الهه گل
goddesses الهه
goddess الهه
nox الهه شب
faunis الهه جانوران
themis الهه دادگستری
nemesis الهه انتقام
eris الهه ناسازگاری
euterpe الهه موسیقی
water nymph الهه دریایی
bellona الهه جنگ
silenus الهه جنگل
lucina الهه زایمان
sol الهه خورشید
luna الهه ماه
nike الهه پیروزی
neptune الهه اقیانوس
muse الهه شعر وموسیقی
ceres الهه زراعت ورستنی ها
muses الهه شعر وموسیقی
mused الهه شعر وموسیقی
merry dances نام الهه بامداد
isis ایزس الهه حاصلخیزی
pomona الهه درختان میوه
demeter الهه زراعت وحاصلخیزی
pallas الهه پالاس اتنا
artemis الهه ماه وشکار
venus الهه عشق و زیبایی
hestia الهه اجاق خانوادگی وشهرها
queen of love زهره نام الهه زیبایی
hecate الهه سحروجادو و عالم اسفل
queen of night نام الهه ماه وشکار
melpomene الهه شعر وتراژدی یونان
the nine نه تن الهه شعر و هنرهای زیبا
caissa الهه شطرنج مخلوق سر ویلیام جونز
hebe الهه جونی که ساقی خدایان بود
vesta الهه رومی خدای اجاق وخانه داری
parnassian نام کوهی در یونان مرکزی که اختصاص داشت به الهه شعر
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
churl روستایی
boor روستایی
boors روستایی
russetting روستایی
russeting روستایی
ruralist روستایی
yokel روستایی
cottager روستایی
villager روستایی
hawbuck روستایی کم رو
rustic روستایی
agrestic روستایی
villagers روستایی
bucolic روستایی
peasants روستایی
peasant روستایی
rural روستایی
Ferme ornee [روستایی]
cottagers روستایی
tao روستایی
muzhik or moujik روستایی
yokels روستایی
loblolly روستایی
clodhopper روستایی
clodhoppers روستایی
puli سگ روستایی مجارستانی
isolated electric plant نیروگاه روستایی
cottages خانه روستایی
hoyden روستایی بی تربیت
plough boy جوانک روستایی
villatic روستایی دهاتی
cottage خانه روستایی
gammer پیر زن روستایی
russet روستایی ضخیم
diamond-faced روستایی سازی
predial or prae کشتی روستایی
cottage industries صنعت روستایی
hobnail دهاتی روستایی
rurality زندگی روستایی
swain جوان روستایی
municipal road راه روستایی
ruralize روستایی شدن
cottage industry صنعت روستایی
musette یکجوررقص روستایی
cot کلبه روستایی [حقیر]
snowshed پناهگاه روستایی در برابربرف
vertical loom دار روستایی [قالی]
hawbuck روستایی بیدست وپا
country seats خانهی بزرگ روستایی
bumpkins روستایی نادان یا کودن
peasntry حالت یا خوی روستایی
pastoralism سبک شعر روستایی
gaffers پیر مرد روستایی
rustic manners اطوار روستایی یا ناهنجار
countrified روستایی روستا صفت
country seat خانهی بزرگ روستایی
countryfied روستایی روستا صفت
bumpkin روستایی نادان یا کودن
ruralization ایجاد زندگی روستایی
gaffer پیر مرد روستایی
confocal هم کانون
focuses کانون
focused کانون
focal spot کانون
focalpoint کانون
focus کانون
focussed کانون
focussing کانون
focusses کانون
fireplace کانون
fireplaces کانون
granges خانه ییلاقی یا ساختمانهای روستایی
pastorale شعرویاموسیقی روستایی داستان شبانی
idyl چکامه درباره زندگی روستایی
grange خانه ییلاقی یا ساختمانهای روستایی
idyll شرح منظرهای اززندگانی روستایی
pastoralist سازنده شعرهای روستایی چوپان
idyll چکامه درباره زندگی روستایی
idylls شرح منظرهای اززندگانی روستایی
idyl شرح منظرهای اززندگانی روستایی
idylls چکامه درباره زندگی روستایی
a rural backwater محل روستایی عقب افتاده
bifocals دارای دو کانون
bifocal دارای دو کانون
clubs کانون مجمع
magnetic focus کانون مغناطیسی
seismic focus کانون زلزله
virtual focus کانون مجازی
true or real focus کانون حقیقی
club کانون مجمع
focal surface سطح کانون
focussing کانون عدسی
clubbing کانون مجمع
image focal point کانون تصویر
law society کانون وکلا
clubbed کانون مجمع
focalization تمرکز در کانون
focussed کانون عدسی
knot کانون [کاموا]
clew کانون [کاموا]
bundle کانون [کاموا]
focus به کانون دراوردن
twine کانون [کاموا]
focused کانون عدسی
focused به کانون دراوردن
focus کانون عدسی
focuses کانون عدسی
focussing به کانون دراوردن
focusses به کانون دراوردن
focussed به کانون دراوردن
focusses کانون عدسی
ball کانون [کاموا]
focuses به کانون دراوردن
reformatories کانون اصلاح
reformatory کانون اصلاح
bar association کانون وکلا
bar کانون وکلا
bars کانون وکلا
focal point کانون توجه
cotter روستایی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد
kern پیاده سبک اسحله ایرلندی روستایی
jacquerie شورش و قیام روستاییان طبقه روستایی
cottar روستایی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد
house of correction کانون اصلاح وتربیت
focussed کانونی شدن کانون
correctional institution کانون اصلاح و تربیت
focussing کانونی شدن کانون
focal مربوط به کانون عدسی
focusses کانونی شدن کانون
focused کانونی شدن کانون
focus کانونی شدن کانون
focuses کانونی شدن کانون
bar association کانون وکلا دادگستری
cottier روستایی ایرلندی که کلبهای اجاره کرده است
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
bar council هیات مدیره کانون وکلا
focal plane افق مار بر کانون عدسی
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com