English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
clearness روشنی وصاف بودن
Other Matches
slickest نرم وصاف کردن
smoother نرم وصاف کننده
slick نرم وصاف کردن
planish با چکش محکم وصاف کردن
glabrescent گیاهی که در جوانی کرکدار ودربلوغ بدون کرک وصاف میشود
perspicuity روشنی
liveliness روشنی
clearness روشنی
plainess روشنی
limpidity or limpidness روشنی
lucency روشنی
pellucidness روشنی
pellucidity روشنی
clarification روشنی
brightness روشنی
shine روشنی
photogenic روشنی زا
shines روشنی
lucidity روشنی
conspicuity روشنی
irradiance روشنی
irradiancy روشنی
glim روشنی
fenestra روشنی
diaphaneity روشنی
clarity روشنی
irradiative روشنی دهنده
luminous روشنی بخش
daylight روشنی روز
daylit روشنی روز
picturesqueness زیبایی روشنی
illuminative روشنی بخش
negative glow روشنی منفی
obscurantist مخالف روشنی فکر
street lightning روشنی راه و خیابان
To have enlightened ideas. To be an intellectual. افکار روشنی داشتن
luminous روشنی بخش روشن
eclat روشنی خیره کننده
dazzling تابش یا روشنی خیره کننده
dazzled تابش یا روشنی خیره کننده
dazzles تابش یا روشنی خیره کننده
enlightement روشنی فکر اگاهی حقیقی
dazzle تابش یا روشنی خیره کننده
landing vehicle خود روشنی دار اب خاکی
cascade image intensifier تقویت کننده روشنی عکس یاشفافیت ان
steering brake قفل فرمان خود روشنی دار
ambiguities آنچه به روشنی تعریف نشده است
ambiguity آنچه به روشنی تعریف نشده است
supernovas ستاره دارای نور متغیری که روشنی اش صد میلیون برابر خورشید است .ابرنواختران
supernovae ستاره دارای نور متغیری که روشنی اش صد میلیون برابر خورشید است .ابرنواختران
supernova ستاره دارای نور متغیری که روشنی اش صد میلیون برابر خورشید است .ابرنواختران
sight سوراخ روشنی رسان سوراخ دید
sights سوراخ روشنی رسان سوراخ دید
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
bright anneal روشنی ناشی از گداختن گداختن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
resided ساکن بودن مقیم بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
governs نافذ بودن نافر بودن بر
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
moon سرگردان بودن اواره بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
have مالک بودن ناگزیر بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
pertain مربوط بودن متعلق بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
include شامل بودن متضمن بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
agree متفق بودن همرای بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
blip نقاط درخشان روی صفحه رادار علامت روشنی که نشانه تعقیب امواج روی لامپ صفحه رادار است
blips نقاط درخشان روی صفحه رادار علامت روشنی که نشانه تعقیب امواج روی لامپ صفحه رادار است
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
incompactness ول بودن
sufficing بس بودن
exists بودن
exist بودن
existed بودن
dubiosity در شک بودن
stink بد بودن
stinks بد بودن
to think ill of any one بودن
ween بودن
suffices بس بودن
wobble لق بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
to bargain for بودن
intend بر ان بودن
teems پر بودن
teeming پر بودن
to be بودن
sufficed بس بودن
teemed پر بودن
teem پر بودن
intending بر ان بودن
wobbled لق بودن
judder لق بودن
juddered لق بودن
juddering لق بودن
judders لق بودن
suffice بس بودن
consecutiveness پی در پی بودن
concentricity بودن
intends بر ان بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
wobbling لق بودن
wobbles لق بودن
to be proper for به جا بودن
justness حق بودن
lackvt کم بودن
to hold water ضد آب بودن
be enough بس بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com