Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 203 (9 milliseconds)
English	Persian
enlighten	روشن فکرکردن
enlightening	روشن فکرکردن
enlightens	روشن فکرکردن
Other Matches
reflect	فکرکردن
reflects	فکرکردن
cross one's mind <idiom>	فکرکردن
reflecting	فکرکردن
to bethink oneself	فکرکردن بیاداوردن
to reflect [on]	فکرکردن [درباره]
cross a bridge before one comes to it <idiom>	درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
illumination by diffusion	روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flashes	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight	روز روشن روشن کردن
illuminati	روشن ضمیران روشن فکران
daylit	روز روشن روشن کردن
half tone screen	صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
vignetting	سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
illuminating	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flares	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminate	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
explaining	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
perspicuous	روشن
definite	روشن
moonlit	روشن
cloudless	روشن
legible	روشن
bright	روشن
shriller	روشن
lucid	روشن
unequivocally	روشن
nitid	روشن
shrillest	روشن
clear-cut	روشن
diaphanous	روشن
shrill	روشن
brighter	روشن
sunnier	روشن
lightest	روشن
sunniest	روشن
elucidating	روشن
lighted	روشن
light	روشن
elucidates	روشن
sunny	روشن
sharp cut	روشن
litten	روشن
vivid	روشن
elucidate	روشن
unequivocal	روشن
brightest	روشن
on	روشن
explicit	روشن
furbisher	روشن گر
luculent	روشن
alight	روشن
clear	روشن
fogless	روشن
clears	روشن
notable <adj.>	روشن
eidetic	روشن
clearest	روشن
distinct <adj.>	روشن
transparent	روشن
transparently	روشن
on/off	روشن
clearer	روشن
eyebright	روشن
explicit <adj.>	روشن
perspicuous <adj.>	روشن
elucidated	روشن
clean cut	روشن
expressing	روشن
expresses	روشن
expressed	روشن
express	روشن
setting up	روشن
clean-cut	روشن
sets	روشن
set	روشن
alighting	روشن
cleaners	روشن
clear cut	روشن
alighted	روشن
in a good light	روشن
alights	روشن
to clear up	روشن کردن
to shed light on	روشن کردن
to fire up	روشن کردن
mauve	ارغوانی روشن
elucidating	روشن کردن
turn on	روشن کردن
to come to light	روشن شدن
to bring tl light	روشن کردن
lighting	سایه روشن
ignite	روشن کردن
brightly	بطور روشن
kindles	روشن شدن
brighten	روشن کردن
brightened	روشن کردن
brightening	روشن کردن
brightens	روشن کردن
transpicuous	روشن اشکار
traffic signal	نشانه روشن
transparent color	رنگ روشن
elucidated	روشن کردن
kindled	روشن شدن
ignited	روشن کردن
vividly	بطور روشن
elucidate	روشن کردن
ignites	روشن کردن
igniting	روشن کردن
elucidates	روشن کردن
kindle	روشن شدن
to switch on	روشن کردن
illuminator	روشن کننده
ditinct	روشن مشخص
lightsome	سبک روشن
lightsome	برنگ روشن
pick wickian	روشن بین
lucent	روشن وشفاف
clear varnish	لاک روشن
clear sightedness	روشن بینی
clear sighted	روشن بین
lumine	روشن کردن
burn in	ازمایش روشن
broad minded	روشن فکر
broad day light	روز روشن
bright red	قرمز روشن
documentary photography	تصویر روشن
eidetic memory	یاد روشن
lightish	نسبتا روشن
illuminant	روشن کننده
illume	روشن کردن
irradiative	روشن سازنده
jacinthe	نارنجی روشن
keen sighted	روشن بین
head work	فکر روشن
half tone	سایه روشن
full orbed	تمام روشن
illuminative	روشن کننده
fire up	روشن کردن
light and shade	سایه روشن
emblaze	روشن کردن
elucidatory	روشن سازنده
nacarat	قرمز روشن
bertha	درخشان روشن
pale varnish	لاک روشن
illuminations	روشن سازی
relume	روشن کردن
illumination	روشن سازی
saturated colour	رنگهای روشن
refreshes	روشن کردن
refreshed	روشن کردن
refresh	روشن کردن
to brighten up	روشن شدن
twilight	صبح روشن
twilight	تاریک و روشن
twilight	تاریک روشن
clairvoyants	روشن بین
power up	روشن کردن
power on	روشن کردن
paris blue	جوهرابی روشن
penumbra	سایه روشن
perspicuity	روشن بینی
luminary	جسم روشن
luminaries	جسم روشن
clairvoyance	روشن بینی
perspicuously	بطور روشن
pervious	روشن بین
phanerogamic	روشن زاد
phanerogamous	روشن زاد
liberally	با فکر روشن
enlightenment	روشن فکری
picturesquely	بطور روشن
clairvoyant	روشن بین
clearest	روشن زدودن
illuminates	روشن فکر
illuminates	روشن کردن
illuminate	روشن ساختن
second sight	روشن بینی
illuminate	روشن فکر
clears	: روشن کردن
clears	روشن زدودن
illuminating	روشن ساختن
yin yang	تیره و روشن
illuminating	روشن فکر
illuminating	روشن کردن
illuminates	روشن ساختن
illuminate	روشن کردن
clear-sighted	روشن بین
alive	روشن سرزنده
picture	روشن ساختن
pictured	روشن ساختن
pictures	روشن ساختن
pellucid	بلورین روشن
luminescence	روشن تابی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com