English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
English Persian
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
Other Matches
guide راهنمایی کردن تعلیم دادن
intuited تعلیم دادن اگاه کردن
guided راهنمایی کردن تعلیم دادن
intuit تعلیم دادن اگاه کردن
intuiting تعلیم دادن اگاه کردن
intuits تعلیم دادن اگاه کردن
guides راهنمایی کردن تعلیم دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
educate تعلیم دادن
give lessons تعلیم دادن
instruct تعلیم دادن
instructed تعلیم دادن
drill تعلیم دادن
teaches تعلیم دادن
instructing تعلیم دادن
catechize تعلیم دادن
drills تعلیم دادن
drilled تعلیم دادن
teach تعلیم دادن
train [teach] تعلیم دادن
train تعلیم دادن
instructs تعلیم دادن
teach تعلیم دادن
instruct تعلیم دادن
trained تعلیم دادن
trains تعلیم دادن
educate تعلیم دادن
educates تعلیم دادن
educating تعلیم دادن
catechise تعلیم دادن
prime قبلا تعلیم دادن
primed قبلا تعلیم دادن
primes قبلا تعلیم دادن
hark تعلیم از راه گوش دادن
i was taught by him من در نزد وی تعلیم گرفتم او مرا تعلیم داد
paideutics روش کار اموزی فن تعلیم علم تعلیم
instruction راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
instructions راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
daylit روز روشن روشن کردن
daylight روز روشن روشن کردن
pedgagogics فن تعلیم علم تعلیم
high light تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
azerty keyboard روشن قرار دادن کلیدها روی صفحه کلید که خط اول AZERTY آغاز میشود
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
clears : روشن کردن
ignites روشن کردن
elucidating روشن کردن
illuminating روشن کردن
power up روشن کردن
to fire up روشن کردن
light روشن کردن
illumined روشن کردن
relume روشن کردن
clarifies روشن کردن
power on روشن کردن
emblaze روشن کردن
turn on روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
to switch on روشن کردن
ignite روشن کردن
illumining روشن کردن
illumines روشن کردن
elucidates روشن کردن
illumine روشن کردن
lighted روشن کردن
ignited روشن کردن
refreshes روشن کردن
illuminates روشن کردن
fire up روشن کردن
to clear up روشن کردن
clear : روشن کردن
illuminate روشن کردن
elucidated روشن کردن
clearer : روشن کردن
elucidate روشن کردن
refresh روشن کردن
clearest : روشن کردن
igniting روشن کردن
to shed light on روشن کردن
clarifying روشن کردن
refreshed روشن کردن
brighten روشن کردن
brightened روشن کردن
brightening روشن کردن
brightens روشن کردن
lightest روشن کردن
clarify روشن کردن
lumine روشن کردن
illume روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
ignited روشن کردن گیراندن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
to kindle آتش روشن کردن
lightening درخشیدن روشن کردن
to play with fire آتش روشن کردن
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
lightens درخشیدن روشن کردن
lightened درخشیدن روشن کردن
ignites روشن کردن گیراندن
ignite روشن کردن گیراندن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
lighten درخشیدن روشن کردن
owl light کمی روشن کردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
restart روشن کردن دوباره
clarifies روشن کردن یا شدن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
clarify روشن کردن یا شدن
explicate روشن کردن فاهرکردن
clarifying روشن کردن یا شدن
illuminate روشن کردن منطقه
explicated روشن کردن فاهرکردن
illuminates روشن کردن منطقه
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
refurbish روشن و تازه کردن
cold start دوباره روشن کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
to make something clear چیزی را روشن کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
illuminating روشن کردن منطقه
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
shines براق کردن روشن شدن
upstart یکه خوردن روشن کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
turn on بجریان انداختن روشن کردن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
shine براق کردن روشن شدن
alighted روشن کردن اتش زدن
alights روشن کردن اتش زدن
clears پیام کشف روشن کردن
alighting روشن کردن اتش زدن
clearest پیام کشف روشن کردن
clear پیام کشف روشن کردن
clearer پیام کشف روشن کردن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
alight روشن کردن اتش زدن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
illume منور کردن روشن فکر ساختن
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
formats تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
format تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
shadow RAM ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com