Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English
Persian
mode
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
Other Matches
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
back end server
کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
processor
استفاده از چندین کامپیوتر کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
preprocessor
کامپیوتر کوچک که برخی پردازشهای ابتدایی روی داده خام انجام میدهد پیش از ارسال آن به کامپیوتر اصلی
audit
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audits
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
auditing
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
program
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
programs
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
processor
پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
FEP
پردازنده بین منبع ورودی و کامپیوتر اصلی که کار آن این است که داده دریافتی را پیش پردازش کند تا بار کاری کامپیوتر اصلی را کم کند
embedded code
کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
having
باعث انجام کاری شدن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
backlog
کاری که باید انجام شود
backlogs
کاری که باید انجام شود
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
slur
باعجله کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
have
باعث انجام کاری شدن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load
کاری که باید انجام شود
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertaken
توافق برای انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads
کاری که باید انجام شود
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
capability
قادر به انجام کاری بودن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
computed
انجام محاسبه به ویژه با کامپیوتر
computes
انجام محاسبه به ویژه با کامپیوتر
compute
انجام محاسبه به ویژه با کامپیوتر
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
bar
توقف کسی برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
help
روش آسانتر برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com