Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
maximum likelihood method
روش حداکثر درست نمایی
Other Matches
likelihood
درست نمایی
likelihood ratio
بهر درست نمایی
maximum liklihood
درست نمایی بیشینه
spectroscopic binary
دوتایی طیف نمایی دوتایی بیناب نمایی
max min system
سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
meets
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
OR function
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد
join
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
joined
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
joins
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
meet
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
intersection
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
intersections
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
coincidence function
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
and
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
either or operation
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
alternation
تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند
unions
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
conjunctions
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
false
1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست
assertion
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
conjunction
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
union
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
disjunction
تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند
maximal aerobic power
بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر اکسیژن مصرفی حداکثر توان توازی
maximal oxygen uptake
حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal oxygen consumption
حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
capacity cost
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
tempered
درست ساختن درست خمیر کردن
tempers
درست ساختن درست خمیر کردن
temper
درست ساختن درست خمیر کردن
judiciousness
قضاوت درست تشخیص درست
be the spitting image of someone
<idiom>
درست مثل کسی بودن
[درست شبیه کسی به نظر رسیدن]
modals
نمایی
male protest
نر نمایی
shabbiness
نخ نمایی
modal
نمایی
seediness
بد نمایی
effeminacy
زن نمایی
unimodal
یک نمایی
exponential
نمایی
squalidness
بد نمایی
squalidity
بد نمایی
bimodal
دو نمایی
aberration
کج نمایی
magnifications
درشت نمایی
maculation
ملوث نمایی
foreshortening
کوته نمایی
exponential curve
منحنی نمایی
transparence
پشت نمایی
transparency
پشت نمایی
slow motion
کند نمایی
illusionism
سه بعد نمایی
illusionism
عمق نمایی
showiness
خود نمایی
spectroscopy
بیناب نمایی
pearliness
مروارید نمایی
masculine protest
نرینه نمایی
saber rattling
قدرت نمایی
sanctified airs
مقدس نمایی
sanctimoniousness
مقدس نمایی
sanctimony
مقدس نمایی
stereoscopics
برجسته نمایی
puppyhood
خود نمایی
puppydom
خود نمایی
prewetting
پیش تر نمایی
tokenism
نمونه نمایی
pretentiousness
خود نمایی
verisimilitude
راست نمایی
master stroke
هنر نمایی
holographic image
نمایی از شی سه بعدی
exponent bias
پیشقدر نمایی
magnification
بزرگ نمایی
magnification
درشت نمایی
pleading
برهان نمایی
notoriety
انگشت نمایی
dichroism
دو رنگ نمایی
flare
خود نمایی
flares
خود نمایی
playing dead
مرده نمایی
death feigning
مرده نمایی
magnifications
بزرگ نمایی
grin
دندان نمایی
exponential distribution
توزیع نمایی
exponential function
تابع نمایی
transparecy
پشت نمایی
exponential rate
اهنگ نمایی
exhibitionism
عورت نمایی
grins
دندان نمایی
grinning
دندان نمایی
grinned
دندان نمایی
boldfacing
درشت نمایی
data display
داده نمایی
ostentation
خود نمایی
exponential rate
نرخ نمایی
sightliness
خوش نمایی
grandiosity
بزرگ نمایی
spectroscopy
طیف نمایی
transparencies
پشت نمایی
characterization
منش نمایی
circular dischroism
دو رنگ نمایی دورانی
masterstroke
هنر نمایی شاهکار
characterize
منش نمایی کردن
characterized
منش نمایی کردن
prink
خود نمایی کردن
masterstrokes
هنر نمایی شاهکار
parades
خود نمایی کردن
to prank out oneself
خود نمایی کردن
woolliness
پشم نمایی پرپشمی
to cut a dash
خود نمایی کردن
lateral magnifying power
درشت نمایی جانبی
magnification factor
عامل درشت نمایی
direction indicator
دستگاه جهت نمایی
ebullioscopy constant
ثابت غلیان نمایی
parading
خود نمایی کردن
characterised
منش نمایی کردن
paraded
خود نمایی کردن
characterizes
منش نمایی کردن
characterizing
منش نمایی کردن
characterising
منش نمایی کردن
parade
خود نمایی کردن
characterises
منش نمایی کردن
time constant of an exponential quantity
ثابت زمانی یک کمیت نمایی
perspectives
عمق نمایی چشم انداز
panchromatic emulsion
امولسیون تمام رنگ نمایی
perspective
عمق نمایی چشم انداز
powered
درشت نمایی قدرت دوربین
powering
درشت نمایی قدرت دوربین
power
درشت نمایی قدرت دوربین
magnification
بزرگ سازی درشت نمایی
magnifications
بزرگ سازی درشت نمایی
floating point calculation
محاسبات اعداد نمایی یا علمی
powers
درشت نمایی قدرت دوربین
The convict cannot distinguish between right and wrong
[distinguish right from wrong]
.
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص
[تشخیص درست را از نادرست]
بدهد.
resolutions
قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
resolution
قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
pedantic
وابسته به عالم نمایی وفضل فروشی
alternatives
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
differences
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
difference
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
EXOR
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
alternative
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
exjunction
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
sandbar
جزیره نمایی که دردهانه رودخانه یا بندر گاه باشد
exclusive
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
peak
حداکثر
outside
حداکثر
outsides
حداکثر
peaking
حداکثر
peaks
حداکثر
uttermost
حداکثر
maximal
حداکثر
endurance
حداکثر
maximum
حداکثر
hypsographic map
نقشههای عوارض نمایی که ارتفاع نقاط در ان از سطح دریا تعیین شده است
maximum deviation
انحراف حداکثر
peak current
جریان حداکثر
maximum demand
بار حداکثر
maximum density
حداکثر تراکم
maximum current
جریان حداکثر
maximum capacity
فرفیت حداکثر
maximum available powere
توان حداکثر
maximum deflection
انحراف حداکثر
maximum amplitude
دامنه حداکثر
maximization
به حداکثر رسانیدن
flat out
حداکثر سرعت
flank speed
حداکثر سرعت
maximum thermometer
گرماسنج حداکثر
full bore
حداکثر تلاش
full speed
حداکثر سرعت
global maximum
حداکثر مطلق
peak load
بار حداکثر
intensity maximum
حداکثر شدت
maximal
وابسته به حداکثر
maximum detector
اشکارساز حداکثر
relative maximum
حداکثر نسبی
maximum price
حداکثر بها
maximum profit
حداکثر سود
maximum prr ermissible
مجاز حداکثر
maximum ratings
مقدار حداکثر
maximum slope
حداکثر شیب
maximum speed
حداکثر سرعت
peak speed
حداکثر سرعت
peak output
حداکثر تولید
maximum value
مقدار حداکثر
peak load
حداکثر بار
maximum performance
کارایی حداکثر
maximum work
کار حداکثر
peak demand
حداکثر تقاضا
maximum power demand
مصرف حداکثر
maximum performance
عملکرد حداکثر
maximum duration
زمان حداکثر
maximum efficiency
حداکثر کارائی
maximum efficiency
راندمان حداکثر
price ceilings
حداکثر قیمت
maximum energy
انرژی حداکثر
maximum frequency
فرکانس حداکثر
maximum gain
تقویت حداکثر
maximum limited stress
تنش حداکثر
maximum load
بار حداکثر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com