English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
cupola practice روش معمول کوره کوپل
Other Matches
cupola hearth کوره کوپل
cupola furnace کوره کوپل
restoring couple کوپل برگشتی
cupola practice روش کوپل
cupola shell پوسته کوپل
hot blast cupola کوپل هوای گرم
fettling شن یاکلوخهای که درته کوره می ریزند تا انرا محافظت کند خاکستر ته کوره
open hearth furnace کوره روباز کوره زیمنس مارتین
glazing kiln کوره لعابی کوره لعاب پزی
tunnel klin کوره کانالی کوره تانل
recuperative furnace کوره بهبوددهنده کوره نیروبخش
going معمول
in- معمول
usual معمول
usage معمول
in معمول
in vogue معمول
usages معمول
out of the common غیر معمول
in character <idiom> مثل معمول
out of the ordinary غیر معمول
off the map غیر معمول
normal هنجار معمول
off season ارزان تر از معمول
slow down <idiom> از حد معمول آرامتر
as usual <idiom> طبق معمول
usu مخفف معمول
After the usual courtesies. پس از تعارفات معمول
fashionably مطابق معمول
it is usual with him معمول اوست
to be in f. معمول بودن
consuetudinary عادی معمول
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
enchorial معمول متعارفی
vogue رسم معمول
undersized کوچکتر از معمول
as usual مطابق معمول
eccentrically بطورغیر معمول
usual conditions شرایط معمول
to set in معمول شدن
by usage یا معمول سابق
practice معمول به عادت
it is our usual p to معمول ما این است که
such dresses are the vogue اینجورلباسهامتداول معمول است
introductions معمول سازی ابداع
introduction معمول سازی ابداع
quite the thing مطابق بارسم معمول
price current صورت نرخهای معمول
overslept بیش از حد معمول خوابیدن
it is unusually large ازاندازه معمول بزرگتراست
intercolonial معمول در میان مستعمرات
gangling بلند تراز حد معمول
habitualness معمول بودن معتادیت
oversleep بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeping بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeps بیش از حد معمول خوابیدن
institution رسم معمول عرف
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
international practice طریقه معمول به بین المللی
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
semidouble دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
wide-angle دارای زاویه دید بیش از معمول
executive length course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
executive course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
substandard زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
wide angle دارای زاویه دید بیش از معمول
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shortest تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shorter تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
unorthodox دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
extra- اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
wet year سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
extras اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
characteristically مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristic مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
bow-pew [نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
fashionableness توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
mancipation یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
gondolas نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
gondola نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
cylix ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
production run اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
Advanced Technology Attachment حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
negligence اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
refresher حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
bourgeois <adj.> از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
cross-in-square [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
brick burner کوره پز
furnaces کوره
furnace house کوره
pusher type furnace کوره پیش بر
furnace کوره
kiln کوره
furnace bottom کف کوره
kilns کوره
stove کوره
stoves کوره
chimney کوره
fire box کوره
fornax کوره
fornacis کوره
burner کوره
manhole کوره
manholes کوره
burners کوره
chimneys کوره
oven کوره
ovens کوره
incinerator کوره
incinerators کوره
addressing استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
furnace pig شمش کوره
furnace lining استری کوره
furnace roof سقف کوره
furnace attendant مسئول کوره
furnace brown قهوهای کوره
furnace working طرزکار کوره
furnace with two hearths کوره با دو اتشدان
furnace charge شارژ کوره
furnace vessel مجرای کوره
furance throat گلوگاه کوره
furnace top نوک کوره
furnace tin قلع کوره
furnace atmosphere اتمسفر کوره
furnace shutdown بستن کوره
furnace shaft تنوره کوره
furnace attendant کوره بان
furnace operation طرزکار کوره
furnace operation عملکرد کوره
furnace coal ذغالسنگ کوره
furnace crew کارکنان کوره
furnace hoist جراثقال کوره
furnace breast سردر کوره
furnace brazing زردجوشکاری کوره
furnace gas گاز کوره
furnace dust بخار کوره
furnace braze زردجوش کوره
furnace clag خاک رس کوره
furnace brick اجر کوره
furnace man مسئول کوره
furnace man کارگر کوره
furnace black سیاهی کوره
furnace magnesia منیزی کوره
furnace body بدنه کوره
furnace chrome کروم کوره
furnace cinder تفاله کوره
furnace brick work اجرکاری کوره
furnace deposits ته نشستهای کوره
chimney-tun دودکش کوره ای
slag hook قلاب کوره
rotary klin کوره دوارسیمان
rotary klin کوره گردان
rotary furnace کوره گردان
rotary furnace کوره دوار
roasting furnace کوره فلکه
rotary kiln کوره گردان
revolving kiln کوره گردان
reverberatory furnace کوره انعکاسی
starlet ستاره کوره
retort furnace کوره قرعی
resistance furnace کوره مقاومتی
soaking pit کوره عمیق
tempering furnace کوره بازپخت
tunnel kiln کوره تونلی
chimney-stalk دودکش کوره ای
lose one's temper <idiom> از کوره دررفتن
fly off the handle <idiom> از کوره در رفتن
flip out <idiom> از کوره در رفتن
byways کوره راه
byway کوره راه
underground furnace کوره زیرزمینی
underground duct of kiln هواکش کوره
tunnel klin کوره تونلی
reheating furnace کوره ملتهب
regenerative coke oven کوره کک رژنراتیو
lime burning kiln کوره اهکپزی
kiln lining استر کوره
isothermal holding furnace کوره هم دمایی
internal furnace کوره داخلی
induction furnace کوره القائی
induction furnace کوره القایی
heating furnace کوره حرارتی
hearth jacket پوشش کوره
gypsum burning kiln کوره گچ پزی
glazing kiln کوره رنگپزی
gas hearth کوره گازی
gas furnace کوره گازی
lime kiln کوره اهکپزی
madding از کوره در رفته
melting furnace کوره ذوب
refining furnace کوره پالایش
recuperative furnace کوره رکوپراتیو
quenching and tempering furnace کوره بهسازی
puddling furnace کوره پودل
pit type furnace کوره گود
pit type furnace کوره عمیق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com