Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (38 milliseconds)
English
Persian
lubrication
روغن کاری کردن
Search result with all words
oil
روغن کاری کردن روغن ساختن
oiling
روغن کاری کردن روغن ساختن
oils
روغن کاری کردن روغن ساختن
slush down
روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
Other Matches
lubrication
روغن کاری
cutting lubricant
روغن برش کاری
self lubricating
خودبخود روغن کاری شونده
lubritorium
محل روغن کاری چال
lubritorium
جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین
air cooled oil cooler
نوعی خنک کننده روغن که ازجریان هوا برای خنک کردن روغن استفاده میکند
oil dent
شیار ورود روغن یا سوراخ عبور روغن
creosoting
روغن قیر روغن قطران
creosotes
روغن قیر روغن قطران
creosoted
روغن قیر روغن قطران
cutting oil
روغن سردکننده روغن برش
oil can
حلب روغن , روغن دان
creosote
روغن قیر روغن قطران
anoints
روغن مالی کردن
inuct
روغن مالی کردن
embrocate
روغن مالی کردن
anointing
روغن مالی کردن
replenishment
پر کردن روغن ذخیره
anoint
روغن مالی کردن
degrease
پاک کردن روغن
throttled
پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
throttling
پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
throttles
پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
throttle
پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
anele
تدهین یا روغن مالی کردن
liquor
با روغن پوشاندن چرب کردن
liquors
با روغن پوشاندن چرب کردن
replenished
تنظیم کردن روغن سلاحها
replenish
تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishing
تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishes
تنظیم کردن روغن سلاحها
hydromatic
کار کردن با فشار روغن هیدروماتیک
recuperation
تجدید کردن روغن وسیله یاجنگ افزار
creaks
غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
creaking
غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
creaked
غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
creak
غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
stucco
گچ کاری کردن
recondition
نو کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
to brush over
دست کاری کردن
inlay
خاتم کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
splayed
منبت کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
refashion
دست کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
granulate
چکش کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
to touch up
دست کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
rodeo
سوار کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
inlays
خاتم کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
carved
کنده کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
flourished
زینت کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
manipulation
دست کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
hammers
چکش کاری کردن
enamel
مینا کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
lime
با اهک کاری سفید کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
limes
با اهک کاری سفید کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
cere
موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
to seek a position
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
oversell
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
oversold
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
filet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
get after someone
<idiom>
مجبور کردن شخص درانجام کاری
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
specializes
ویژه کاری کردن متخصص شدن
overselling
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
specialises
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialising
ویژه کاری کردن متخصص شدن
It wI'll boomerang.
کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
specialize
ویژه کاری کردن متخصص شدن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
specializing
ویژه کاری کردن متخصص شدن
fillet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillets
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
filleted
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
To settle the issue one way or the other.
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
rat out on
<idiom>
مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
to grudge to do a thing
بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com