English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
Other Matches
standing rigging بکسلهای ثابت
oil روغن کاری کردن روغن ساختن
oils روغن کاری کردن روغن ساختن
oiling روغن کاری کردن روغن ساختن
lubrication روغن کاری کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
lubrication روغن کاری
cutting lubricant روغن برش کاری
self lubricating خودبخود روغن کاری شونده
lubritorium محل روغن کاری چال
lubritorium جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین
air cooled oil cooler نوعی خنک کننده روغن که ازجریان هوا برای خنک کردن روغن استفاده میکند
shrouds بکسلهای عرضی ناو
running rigs بکسلهای متحرک دریایی
rigging وسایل باربندی بکسلهای ناو
fixes ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
oil dent شیار ورود روغن یا سوراخ عبور روغن
creosoting روغن قیر روغن قطران
cutting oil روغن سردکننده روغن برش
creosoted روغن قیر روغن قطران
creosote روغن قیر روغن قطران
oil can حلب روغن , روغن دان
creosotes روغن قیر روغن قطران
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
replenishment پر کردن روغن ذخیره
anoint روغن مالی کردن
anointing روغن مالی کردن
inuct روغن مالی کردن
degrease پاک کردن روغن
anoints روغن مالی کردن
embrocate روغن مالی کردن
throttling پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
throttles پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
replenished تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishes تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishing تنظیم کردن روغن سلاحها
liquor با روغن پوشاندن چرب کردن
liquors با روغن پوشاندن چرب کردن
replenish تنظیم کردن روغن سلاحها
throttle پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
throttled پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
anele تدهین یا روغن مالی کردن
static test ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
hydromatic کار کردن با فشار روغن هیدروماتیک
recuperation تجدید کردن روغن وسیله یاجنگ افزار
creak غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
creaking غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
creaked غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
creaks غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
establish برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
fixes کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
standing orders دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
truer ثابت کردن
stabilises ثابت کردن
evidence ثابت کردن
demonstrate ثابت کردن
demonstrated ثابت کردن
fixation ثابت کردن
truest ثابت کردن
demonstrates ثابت کردن
stabilized ثابت کردن
stabilizes ثابت کردن
stabilize ثابت کردن
prover ثابت کردن
stabilising ثابت کردن
fixations ثابت کردن
to bring home ثابت کردن
true ثابت کردن
clinch ثابت کردن
to let the saw dust out of را ثابت کردن
clinching ثابت کردن
pinned ثابت کردن
pin ثابت کردن
fixes ثابت کردن
proves ثابت کردن
demonstrating ثابت کردن
prove ثابت کردن
clinches ثابت کردن
to make out ثابت کردن
fix ثابت کردن
clinched ثابت کردن
proved ثابت کردن
pinning ثابت کردن
stabilised ثابت کردن
stables ثابت کردن استوارشدن
reasons با دلیل ثابت کردن
stable ثابت کردن استوارشدن
to make a point نکتهای را ثابت کردن
to put one in the wrong کسیرا ثابت کردن
evidence ثابت کردن سند
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
reason با دلیل ثابت کردن
destabilize غیر ثابت کردن
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
nial a line to the counter کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilizes استوار کردن ثابت شدن
stabilize استوار کردن ثابت شدن
stabilises استوار کردن ثابت شدن
stabilised استوار کردن ثابت شدن
evidence شاهد باگواهی ثابت کردن
stabilized استوار کردن ثابت شدن
stabilising استوار کردن ثابت شدن
freezes ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
sheet down ثابت کردن بادبان در مقابل باد
freeze ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
immobilising ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
immobilize ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizes ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cage قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cages قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
sample مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
ascertained ثابت کردن معین کردن
ascertaining ثابت کردن معین کردن
attaching مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertain ثابت کردن معین کردن
ascertains ثابت کردن معین کردن
posit ثابت کردن فرض کردن
attach مونتاژ کردن ثابت کردن
attaches مونتاژ کردن ثابت کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
lattice خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattices خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
stucco گچ کاری کردن
reconditioned نو کاری کردن
recondition نو کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
cut down to size <idiom> ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
standing ثابت دستورالعمل ثابت
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
inlays خاتم کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
carves کنده کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
stunts شیرین کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
granulate چکش کاری کردن
enamel مینا کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
inlaying خاتم کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
splays منبت کاری کردن
inlay خاتم کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
splay منبت کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com