English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
prosper رونق یافتن موفق شدن
prospered رونق یافتن موفق شدن
prospering رونق یافتن موفق شدن
prospers رونق یافتن موفق شدن
Other Matches
thriving رونق یافتن کامیاب شدن
thrive رونق یافتن کامیاب شدن
thrived رونق یافتن کامیاب شدن
thrives رونق یافتن کامیاب شدن
recovery رونق
booms رونق
lustreer رونق
up-and-coming رو به رونق
boom رونق
prosperity رونق
upswing رونق
boomed رونق
booming رونق
recoveries رونق
animator رونق دهنده
booming رونق شدید
economic prosperity رونق اقتصادی
animators رونق دهنده
economic prosprity رونق اقتصادی
boom رونق شدید
juice up رونق دادن به
boom رونق گرفتن
boomed رونق گرفتن
upswing رونق گرفتن
revival اغاز رونق
boomed رونق شدید
recovery phase مرحله رونق
bullish market بازار رو به رونق
business prosperty رونق سوداگری
booms رونق گرفتن
booms رونق شدید
booming رونق گرفتن
quick recovery رونق سریع
revivals اغاز رونق
business prosperty رونق کسب و کار
golden age دوران رونق و رفاه
golden ages دوران رونق و رفاه
propagated گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate گشترش یافتن یا نشر یافتن
revivification تجدید حیات رونق تازه
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
lucrative موفق
successful <adj.> موفق
prosperous موفق
successful موفق
throve موفق شد
upbeat موفق
wow موفق شدن
sure-fire حتما موفق
to make a shift موفق شدن
have it made <idiom> موفق بودن
wowing موفق شدن
go over well <idiom> موفق بودن
arriving موفق شدن
I made good my escape . موفق به فرار شد
wowed موفق شدن
to pull through موفق شدن
to go wrong موفق نشدن
attaining موفق شدن
arrives موفق شدن
arrived موفق شدن
attain موفق شدن
wows موفق شدن
hot hand پرتاب موفق
attained موفق شدن
to fall through موفق نشدن
arrive موفق شدن
fall short (of one's expectations) <idiom> موفق نشدن
fay موفق شدن
to come through موفق شدن
attains موفق شدن
come off <idiom> موفق شدن
make a hit <idiom> موفق شدن
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
manage to do it موفق بانجام ان شدن
two-way موفق در حمله و دفاع
converted پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converting پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
I have no doubt that you wI'll succeed. تردیدی ندارم که موفق می شوید
converts پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
convert پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
hits جستجوی موفق در پایگاه داده
to collapse موفق نشدن [مذاکره یا فرضیه]
succeeds موفق شدن نتیجه بخشیدن
succeeded موفق شدن نتیجه بخشیدن
put across باحقه بازی موفق شدن
succeed موفق شدن نتیجه بخشیدن
hit and miss گاهی موفق وگاهی مغلوب
to go places موفق شدن [در زندگی یا شغل]
to come up in the world موفق شدن [در زندگی یا شغل]
nojoy موفقیتی نیست موفق نشدم
to f. in the pan باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
god speed you کامیاب شوید موفق باشید
turn the trick <idiom> درکاری که میخواست موفق شدن
I could never make her understand . هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
connects ضربه موفق در پایگاه دوم
hitting جستجوی موفق در پایگاه داده
hit جستجوی موفق در پایگاه داده
to get sight of a person موفق بدیدن کسی شدن
connect ضربه موفق در پایگاه دوم
get to first base <idiom> موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
smash hit <idiom> نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق
Supposing we do not succeedd, then waht? حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
i managed to do it موفق شدم که ان کار را انجام دهم
to get any ones speech موفق بشنیدن نطق کسی شدن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
deliver the goods <idiom> موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
to be a dead duck امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
fails عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
failed عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
It appears questionable whether he will manage to do that. بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
miss موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
missed موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
misses موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
finds یافتن
discovering یافتن
find یافتن
discover یافتن
detect یافتن
detected یافتن
detecting یافتن
discovered یافتن
discovers یافتن
detects یافتن
conquering پیروزی یافتن بر
transcending برتری یافتن
transcends برتری یافتن
lessens تقلیل یافتن
attaining دست یافتن
conquer پیروزی یافتن بر
pull through <idiom> بهبود یافتن
attain دست یافتن
attained دست یافتن
prefers ترجیح یافتن
specialization تخصص یافتن
transcend برتری یافتن
transcended برتری یافتن
lessen تقلیل یافتن
centralization مرکزیت یافتن
centralisation مرکزیت یافتن
conquers پیروزی یافتن بر
lessened تقلیل یافتن
recuperate بهبودی یافتن
lessening تقلیل یافتن
deploys گسترش یافتن
take steps <idiom> آمادگی یافتن
preferring ترجیح یافتن
prefer ترجیح یافتن
accedes راه یافتن
accedes دست یافتن
acceded راه یافتن
expand بسط یافتن
expanding بسط یافتن
expands بسط یافتن
recuperating بهبودی یافتن
acceded دست یافتن
up and about <idiom> بهبود یافتن
recuperates بهبودی یافتن
overpower استیلا یافتن بر
accede راه یافتن
overpowers استیلا یافتن بر
alter تغییر یافتن
altered تغییر یافتن
altering تغییر یافتن
alters تغییر یافتن
overpowered استیلا یافتن بر
acceding راه یافتن
acceding دست یافتن
accede دست یافتن
attains دست یافتن
recuperated بهبودی یافتن
break out شیوع یافتن
to get ones hand in دست یافتن به
to get off رهایی یافتن از
to get fame شهرت یافتن
to gain the upper hand غلبه یافتن
to gain in nealth بهبودی یافتن
get out رهایی یافتن
hold out بسط یافتن
hunt out با جستجو یافتن
immix امیزش یافتن
to get rid of رهایی یافتن از
to grow better بهبودی یافتن
bunchout برامدگی یافتن
center تمرکز یافتن
circumfuse گسترش یافتن
come off وقوع یافتن
come round شفا یافتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com