English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
refinish روکاری تازه کردن
Other Matches
reface روکاری کردن
resurfaced دوباره روکاری کردن
resurfaces دوباره روکاری کردن
resurface دوباره روکاری کردن
seal coat روکاری
surfacing روکاری
face-work روکاری
facing روکاری
face work روکاری
brick veneer روکاری اجری
bituminous facing روکاری قیری
hard finish روکاری زبر
sealing coat روکاری سیاه
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
freshening تازه کردن
freshened تازه کردن
refreshes تازه کردن
fresh تازه کردن
freshen تازه کردن
fresh- تازه کردن
freshest تازه کردن
refresh تازه کردن
freshens تازه کردن
refreshed تازه کردن
refreshes تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reman دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
refresh تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshed تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
initiated تازه وارد کردن
initiating تازه وارد کردن
initiates تازه وارد کردن
redecorating تزئینات تازه کردن
redecorated تزئینات تازه کردن
redecorates تزئینات تازه کردن
initiate تازه وارد کردن
to take breath نفس تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
resurface روکش تازه کردن
refurbished روشن و تازه کردن
redecorate تزئینات تازه کردن
To catch ones breath . نفس تازه کردن
repave تازه سنگفرش کردن
resurfaced روکش تازه کردن
refurbish روشن و تازه کردن
resurfaces روکش تازه کردن
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
respired امید تازه پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
interpolating باعبارت تازه تحریف کردن
reengine دارای موتور تازه کردن
respire امید تازه پیدا کردن
interpolate باعبارت تازه تحریف کردن
interpolated باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates باعبارت تازه تحریف کردن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
To opev someones wound. داغ کسی را تازه کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
move in به خانه تازه اسباب کشی کردن
refreshes نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed نیروی تازه دادن تقویت کردن
to move in بخانه تازه اسباب کشی کردن
refresh نیروی تازه دادن تقویت کردن
to reseat a theatre صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to refresh [jog] your memory خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
proselyte عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
convert معکوس کردن تازه کردن
converts معکوس کردن تازه کردن
converted معکوس کردن تازه کردن
converting معکوس کردن تازه کردن
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
reenforceŠetc نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
piracy کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
plenum method طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
refresh buffer یک مکان حافظه موقت که درهنگام تازه کردن یک صفحه تصویر اصلاعات نمایش صفحه را نگاهداری میکند
new born تازه
newfashioned تازه
dewiest تازه
dewier تازه
recent تازه
modern تازه
post glacial تازه
new fashioned تازه
new fallen تازه
up-to-date تازه
the new world تازه
up to date تازه
new-laid تازه
newfangled مد تازه
dewy تازه
new laid تازه
greenest تازه
newer تازه
newest تازه
red hot تازه
green تازه
young تازه
fresh تازه
renewed تازه
younger تازه
brand new تر و تازه
mint a mint condition تازه تازه
scions تازه
new- تازه
fresh- تازه
inchoative تازه
new تازه
freshest تازه
scion تازه
convert تازه کیش
beginners تازه کار
new employees کارمندان تازه
renewal تازه سازی
new laid تازه گذاشته
converted تازه کیش
beginner تازه کار
recruit تازه سرباز
new comer تازه وارد
recruit کارمند تازه
renewals تازه سازی
jackleg تازه کار
recuperation رمق تازه
recuperation نیروی تازه
recension چاپ تازه
recruits تازه سرباز
to bring in تازه اوردن
tenderfoot تازه کار
recruiting کارمند تازه
recruiting تازه سرباز
new come تازه امده
new come تازه رسیده
junior زودتر تازه تر
young ice یخ تازه بسته
juniors زودتر تازه تر
recruited کارمند تازه
recruited تازه سرباز
new fallen snow برف تازه
to innovate in تازه اوردن
far out تازه و غیرسنتی
immigrant تازه وارد
immigrants تازه وارد
new fledged تازه پر در اورده
regeneration تولد تازه
span new خیلی تازه
newmade تازه ساخت
juvenescent تازه جوان
newish نسبه تازه
span new کاملا تازه
regeneracy تولد تازه
green old wound زخم تازه
green crop علف تازه
refresher تازه کننده
green concrete بتن تازه
grcen wine شراب تازه
newcomers تازه وارد
settlor مهاجر تازه
recruits کارمند تازه
rookie تازه کار
ordinee شماش تازه
converts تازه کیش
converting تازه کیش
noviciate تازه کار
What is new? What is cooking ? تازه چه خبر ؟
new-laid تازه گذاشته
rebirth تولد تازه
refreshing تازه کننده
newcomer تازه وارد
new jerusalem اورشلیم تازه
greener تازه کار
freshwater تازه کار
sucking تازه کار
refreshingly تازه کننده
rookies تازه کار
recent development بسط تازه
novitiate تازه کار
nascence تازه پیداشدگی
scarc ely جخت تازه
nascency تازه پیداشدگی
bran new بکلی نو یا تازه
revised edition چاپ تازه
sup.latest or last تازه گذشته
ultramodern بسیار تازه
neocortex قشر تازه مخ
turn over a new leaf <idiom> شروعی تازه
refreshments تازه سازی
refreshment تازه سازی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com