English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
float روی اب نگهداشتن شناور
floated روی اب نگهداشتن شناور
floats روی اب نگهداشتن شناور
Other Matches
sustains پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
sustain پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
sustained پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
floating base ناولجستیکی شناور یا کاروان لجستیکی شناور دریایی
float شناور شدن شناور بودن
floated شناور شدن شناور بودن
floats شناور شدن شناور بودن
iceberg کوه یخ شناور توده یخ شناور
icebergs کوه یخ شناور توده یخ شناور
gulls هدف شناور فریبنده سطحی هدف دروغین شناور
gull هدف شناور فریبنده سطحی هدف دروغین شناور
saves نگهداشتن
reserving نگهداشتن
reserves نگهداشتن
reserve نگهداشتن
sustains نگهداشتن
imprison نگهداشتن
hold on نگهداشتن
bate نگهداشتن
hold نگهداشتن
to hold in restraint نگهداشتن
to keep in d. نگهداشتن
to take into custody نگهداشتن
holds نگهداشتن
saved نگهداشتن
save نگهداشتن
sustained نگهداشتن
retaining نگهداشتن
retains نگهداشتن
retained نگهداشتن
preserve نگهداشتن
imprisoning نگهداشتن
imprisons نگهداشتن
retention نگهداشتن
sustain نگهداشتن
preserving نگهداشتن
retain نگهداشتن
preserves نگهداشتن
fid بامیله نگهداشتن
preserves باقی نگهداشتن
secures محکم نگهداشتن
preserve باقی نگهداشتن
snub نگهداشتن طناب
preserving باقی نگهداشتن
snubbed نگهداشتن طناب
snubbing نگهداشتن طناب
snubs نگهداشتن طناب
chins زیرچانه نگهداشتن
secure محکم نگهداشتن
have custody of امانت نگهداشتن
station keeping در خط نگهداشتن ناو
locks محکم نگهداشتن
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
lock محکم نگهداشتن
chin زیرچانه نگهداشتن
retraining نگهداشتن در ندامتگاه
sabbattize سبت نگهداشتن
count out <idiom> بیرون نگهداشتن
tong باانبر نگهداشتن
to choke down بزحمت دردل نگهداشتن
grabbed گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
surges تحت کشش نگهداشتن
surged تحت کشش نگهداشتن
grab گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
maintains نگهداشتن برقرار داشتن
surge تحت کشش نگهداشتن
maintained نگهداشتن برقرار داشتن
maintain نگهداشتن برقرار داشتن
prop نگهداشتن پشتیبانی کردن
propped نگهداشتن پشتیبانی کردن
to block a ball نگهداشتن توپ در بازی
holds نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
grabbing گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
grabs گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
desiccate در جای خشک نگهداشتن
wage freeze ثابت نگهداشتن دستمزد
l support نگهداشتن بصورت زاویه
keep up <idiom> درشرایط عالی نگهداشتن
locked up زیر قفل نگهداشتن
propping نگهداشتن پشتیبانی کردن
To hold (keep) a secret close to ones chest. رازی درسینه نگهداشتن
restrains نگهداشتن مهار کردن
restrain نگهداشتن مهار کردن
restraining نگهداشتن مهار کردن
card up one's sleeve <idiom> برای روز مبادا نگهداشتن
safeguarded تامین کردن امن نگهداشتن
safeguard تامین کردن امن نگهداشتن
tallied تطبیق کردن حساب نگهداشتن
to safeguard [against] امن نگهداشتن [علیه] [در برابر]
tallies تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tally تطبیق کردن حساب نگهداشتن
safeguarding تامین کردن امن نگهداشتن
tallying تطبیق کردن حساب نگهداشتن
safeguards تامین کردن امن نگهداشتن
cross support نگهداشتن بدن بحالت صلیب
stay سیم وصل به دکل برای نگهداشتن ان
acquisition پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
stayed سیم وصل به دکل برای نگهداشتن ان
stall feed در طویله برای پروار شدن نگهداشتن
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
preserving حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserve حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
keep (someone) up <idiom> باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
preserves حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
To keep onesface ruddy by the slap it has receive. <proverb> با سیلى صورت خود را سرخ نگهداشتن .
acquisitions پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
eat one's cake and have it too <idiom> هم استفاده کردن وهم برای مبادا نگهداشتن
lay to قایق را درمسیر باد اوردن وثابت نگهداشتن
carry light نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
boost control سیستم کنترلی برای نگهداشتن فشار بوستر
lies نگهداشتن ناو بدون استفاده ازلنگر یا طناب مهار
bolsters تیری که بطورعمودی زیرپایه گذارده شود بابالش نگهداشتن
drag bunt ضربه با ثابت نگهداشتن چوب برای دویدن به پایگاه
lied نگهداشتن ناو بدون استفاده ازلنگر یا طناب مهار
lie نگهداشتن ناو بدون استفاده ازلنگر یا طناب مهار
screens ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
screening, screenings ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
bolster تیری که بطورعمودی زیرپایه گذارده شود بابالش نگهداشتن
bolstered تیری که بطورعمودی زیرپایه گذارده شود بابالش نگهداشتن
screened ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
battens قطعه چوب صاف برای نگهداشتن حالت بادبان
watch guard زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
batten قطعه چوب صاف برای نگهداشتن حالت بادبان
screen ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
nothing to the right دستور به سکانی برای نگهداشتن سکان به سمت راست
beechive spring فلزی از جنس فولاد سخت برای نگهداشتن محل پرچ
still fishing ماهیگیری با روش ثابت نگهداشتن نخ و قلاب تا ماهی بسراغ ان بیاید
free swimming شناور
floating bridge پل شناور
floating fundation پی شناور
flying bridge پل شناور
drift ice یخ شناور
float bridge پل شناور
pontoons پل شناور
floaty شناور
nectonic شناور
above water <adj.> شناور
vessel شناور
pontoon پل شناور
floating شناور
vessels شناور
ballcock شناور
ballcocks شناور
pack ice یخ شناور
on the float شناور
bouyant foundation پی شناور
buoyant شناور
float شناور
floated شناور
afloat شناور
floats شناور
floating mine مین شناور
floating point با ممیز شناور
floating point ممیز شناور
floated شناور بودن
ice field یخزار یخ شناور
dipping enamel لعاب شناور
floated شناور شدن
levitative شناور در هوا
life bouy رهنمای شناور
natatores مرغان شناور
floating gyro ژایرو شناور
floating grid شبکه شناور
drifting mine مین شناور
floating audress نشانی شناور
dipping varnish لاک شناور
fluxed electrode الکترود شناور
dipped electrode الکترود شناور
floats شناور بودن
iceberg توده یخ شناور
float guage اشل شناور
float into position شناور شدن
float test ازمون شناور
lifebuoys گوی شناور
floating dock حوض شناور
floating charactep دخشه شناور
float valve دریچه شناور
floats شناور شدن
floating aquatics ابزیان شناور
floater جسم شناور
float well چاه شناور
carburetor float شناور کاربراتور
immersion thermometer دماسنج شناور
buoy راهنمای شناور در اب
buoyed رهنمای شناور
buoyed جسم شناور
buoyed شناور ساختن
buoyed راهنمای شناور در اب
buoy شناور ساختن
buoy رهنمای شناور
buoy جسم شناور
float شناور شدن
submersible pump پمپ شناور
submergible pump پمپ شناور
float شناور بودن
pontoon bridge پل شناور قایقی
plunger piston پیستون شناور
plunge valve سوپاپ شناور
phytoplankton گیاهان شناور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com