Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
I am counting(relying) on you, dont let me down.
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Other Matches
it pleased him to go
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
I wI'll be greatly ( badly ) disgraced.
بدجوری آبرویم خواهد رفت
provided he goes at once
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
Don't pick on me.
سر به سر من نگذار.
Do not leave me alone.
من را تنها نگذار.
irrespective
احترام نگذار
Don't let it get to you.
نگذار این تو را عصبانی بکند.
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
Dont spin such yarns . Dont tell lies.
دیگر صفحه نگذار ( دروغ نساز )
Dont get my back up.
نگذار آنرویم (روی سگه ) بالا بیاد
cost plus contracts
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
Dont let the grass grow under your feet.
نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
capitalized expense
هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
equity accounts
حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
overdrawn account
حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
clearance
تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
To bring someone to account.
کسی را پای حساب کشیدن
[حساب پس گرفتن]
To cook the books.
حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege
دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning
تصفیه حساب صورت حساب
reckonings
تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements
حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
prints
برود
print
برود
printed
برود
let him go
برود
Dont ever come here again.
دیگر هیچوقت پایت را اینجا نگذار.
[اینجا نیا.]
check register
بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
let him go
بگذارید برود
he insists on going
اصراردارد که برود
tell him to go
بگویید برود
he is not willing to go
نیست برود
he refused to go
نخواست برود
it is necessary for him to go
باید برود
he was made to go
او را وادارکردند برود
it is necessary for him to go
لازم است برود
in order that he may go
برای اینکه برود
he was signalled to go
باو اشاره شد که برود
none but the old shold go
کسی مگربزرگان برود
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
he was motioned to go
باو اشاره شد که برود
he is indisposed to go
مایل نیست برود
he did not d. to go
جرات نکرد که برود
he durst not go
جرات نکرد که برود
he refused to go
حاضر نشد برود
i made him go
او را وادار کردم برود
he needs must go
ناچار باید برود
out of sigt out of mind
از دل برود هر انکه از دیده برفت
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
overland mail
پستی که از راه خشکی برود
it is necessary for him to go
براو واجب است که برود
dare he go?
ایا جرات دارد برود
out of sight out of mind
از دل برود هر انچه از دیده برفت
sticker
[guest]
مهمانی که نمی خواهد برود
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
liberty man
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out.
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
humpty dumpty
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
account
حساب صورت حساب
deflection
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
jump instruction
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
no year oppropriation
حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a
اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
digital computer
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
threshold
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
ball back
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
to ask somebody out
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
joint
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pull
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pubs
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pub
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
tractor feed
روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
scoreless
بی حساب
tallies
حساب
in favour of
به حساب
tallied
حساب
scored
حساب
score
حساب
to my a
به حساب من
science of numbers
حساب
scores
حساب
algorism
حساب
tallying
حساب
to keep score
حساب
incalculable
بی حساب
dam design
حساب سد
reckonings
حساب
tabs
حساب
tab
حساب
arithmetic
حساب
account
حساب
reckoning
حساب
incomputable
بی حساب
accountants
ذی حساب
tally
حساب
accountant
ذی حساب
account number
شماره حساب
account cuurent
حساب جاری
arithmetician
حساب دان
imprest
حساب تنخواه
arithmeticlal
مربوط به حساب
integral calculus
حساب جامعه
arithmetic unit
واحد حساب
accoutn balance
مانده حساب
balance sheet account
حساب ترازنامه
balance of account
مانده حساب
in f.of
به حساب بنفع
integral calculvs
حساب جامعه
arithmometer
ماشین حساب
comptometer
ماشین حساب
ibm computer
ماشین حساب ای بی ام
calculable
حساب کردنی
call to account
حساب خواستن از
capital account
حساب سرمایه
cash account
حساب نقدی
differential calulus
حساب فاضله
certificate of clearance
مفاصا حساب
differential calculus
حساب فاضله
certificate of expenditure
صورت حساب
closing of account
تفریغ حساب
design assumption
فرضیه حساب
cost accountant
حساب دار
fluxion
حساب فاضله
rule off
بستن حساب
bank overdraft
حساب جاری
bank pass book
دفترچه حساب
binary arithmetic
حساب دودویی
binary arithmetic
حساب دودوئی
boolean calculus
حساب بولی
box score
حساب بازی
day of r
روز حساب
calculating machine
ماشین حساب
calculator mode
مد ماشین حساب
calculus of variations
حساب تغییرات
crypto account
حساب رمز
to count
[as]
به حساب رفتن
algorism
[rare]
حساب
[ریاضی]
arithmetic
حساب
[ریاضی]
Count me in!
روی من حساب کن!
account with
[at]
a bank
حساب بانکی
the bill
صورت حساب
rule of thumb
حساب سر انگشتی
rule of thumb
حساب انگشت
return account
حساب بازگشت
residuary account
حساب ترکه
realization account
حساب تسویه
propositional calculus
حساب گزارهای
profit and loss a
حساب سودوزیان
production account
حساب تولید
pridicate calculus
حساب مسندات
notcher
حساب نگهدار
misreckon
بد حساب کردن
minculculate
بد حساب کردن
make much of
حساب بردن از
loan account
حساب وام ها
saving account
حساب پس انداز
savings account
حساب پس انداز
science of numbers
علم حساب
checking out
تسویه حساب
have it out with someone
<idiom>
تصفیه حساب
To concoct accounts.
حساب تراشیدن
A rough (crude)estimate.
حساب سر انگشتی
credit account
حساب اعتباری
unguarded
حساب نشده
vidimus
بازرسی حساب
undercharge
کم حساب کردن
tripos
امتحان حساب
to figure up
حساب کردن
to count up
حساب کردن
to cast up
حساب کردن
to bring to book
حساب پس گرفتن
stock account
حساب موجودی
stability calculation
حساب پایداری
joint account
حساب مشترک
account card
کارت حساب
computers
ماشین حساب
deposit accounts
حساب سپرده
current account
حساب جاری
deposit accounts
حساب پس انداز
account
حساب کردن
checking account
حساب جاری
include
به حساب اوردن
expense account
حساب هزینه
AC
حساب جاری
current accounts
حساب جاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com