English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (9 milliseconds)
English Persian
onstage <adj.> <adv.> روی صحنه [تئاتر]
Search result with all words
setting گیرش صحنه پردازی
setting صحنه واقعه
settings گیرش صحنه پردازی
settings صحنه واقعه
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture دیدن شی یا صحنه
pictured تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictured دیدن شی یا صحنه
pictures تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures دیدن شی یا صحنه
picturing تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing دیدن شی یا صحنه
campaign صحنه نبرد
campaigned صحنه نبرد
campaigning صحنه نبرد
campaigns صحنه نبرد
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
props اثاثیه صحنه نمایش
ring صحنه ورزش
shambles قتلگاه صحنه کشتار
tactics دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
spotlight شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
stage صحنه نمایش
stage صحنه
stage در صحنه فاهرشدن
stages صحنه نمایش
stages صحنه
stages در صحنه فاهرشدن
footlights ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
frame صحنه
histrionics صحنه سازی
scenery صحنه سازی
arena صحنه
arenas صحنه
scene مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
stagehand کارگردان پشت صحنه
stagehands کارگردان پشت صحنه
proscenium صحنه نمایش
proscenium جلو صحنه پیشگاه
proscenium پیش صحنه
prosceniums صحنه نمایش
prosceniums جلو صحنه پیشگاه
prosceniums پیش صحنه
bullring صحنه یامیدان گاوبازی
bullrings صحنه یامیدان گاوبازی
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
stage fright صحنه هراسی
offstage خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
parquet محل ارکسترنمایش پایین صحنه
cockpit صحنه تئاتر
cockpits صحنه تئاتر
advance base پایگاه مقدم صحنه عملیات
air force component نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
authorized strength of theater استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
drop curtain پرده جلو صحنه
exeunt صحنه را ترک گفتن
field buying خریددر صحنه جنگ
field of honor صحنه دوئل
fly gallery قسمت برامده کنار صحنه تاتر
forestage قسمت جلو امده صحنه نمایش
frame frequency بسامد صحنه
intratheater در داخل صحنه
intratheater داخل صحنه عملیات
miseenscene صحنه سازی
miseenscene کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
navy component نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
open board صحنه خلوت شطرنج
primal scene صحنه اغازین
scenarist صحنه ارا
scene of action صحنه عملیات
scene of action صحنه جنگ یادرگیری
shipboard صحنه کشتی
showboat قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
stagestruck مسحور صحنه شده
stagestruck عاشق صحنه نمایش
theater صحنه عملیات صحنه
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
theater in the round تماشاخانه دارای صحنه مدور
theater of operations صحنه عملیات
theatricalize بروی صحنه اوردن
to shiftthe scene عوض کردن صحنه
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain calls بازگشت هنرپیشگان به صحنه
stage door در عقب صحنه
stage doors در عقب صحنه
stage whisper نجوای روی صحنه
stage whispers نجوای روی صحنه
upstaged وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages وابسته به عقب یا بالای صحنه
Other Matches
Behind the scene. پشت صحنه
It was stage –managed . It was trumped up. صحنه سازی بود
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
To appear on the scene (stage). روی صحنه ظاهر شدن
upstaging وابسته به عقب یا بالای صحنه
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
It was filmed on location. صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
Imperial Silk Hunting Carpet فرش شکارگاهی ابریشمی درباری [این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
hunting design طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com