English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (27 milliseconds)
English Persian
accumulate روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulates روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating روی هم گذاشتن متراکم کردن
Other Matches
augmentative متراکم شونده متراکم کننده
densify متراکم کردن
jammed متراکم کردن
compress متراکم کردن
compaction متراکم کردن
jams متراکم کردن
condenses متراکم کردن
condensing متراکم کردن
compresses متراکم کردن
condense متراکم کردن
compacts متراکم کردن
compact متراکم کردن
compressing متراکم کردن
compacted متراکم کردن
compacting متراکم کردن
jam متراکم کردن
clogged متراکم وانباشته کردن
clogs متراکم وانباشته کردن
supercharge متراکم کردن مقدماتی
soil consolidation متراکم کردن خاک
clog متراکم وانباشته کردن
packs متراکم کردن فشردن
pack متراکم کردن فشردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
aggregate متراکم متراکم ساختن
aggregates متراکم متراکم ساختن
compaction فشرده سازی متراکم کردن
compressive strength قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
roller دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
amass توده کردن متراکم کردن
amasses توده کردن متراکم کردن
amassing توده کردن متراکم کردن
amassed توده کردن متراکم کردن
compresses خلاصه کردن متراکم کردن
compress خلاصه کردن متراکم کردن
compressing خلاصه کردن متراکم کردن
congest متراکم کردن گرفته کردن
crunching متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
stead گذاشتن حمایت کردن
lodges گذاشتن تسلیم کردن
lodged گذاشتن تسلیم کردن
deposits : ته نشین کردن گذاشتن
have صرف کردن گذاشتن
deposit : ته نشین کردن گذاشتن
lodge گذاشتن تسلیم کردن
lay down فدا کردن گذاشتن
having صرف کردن گذاشتن
inserts گذاشتن جاسازی کردن
inserting گذاشتن جاسازی کردن
insert گذاشتن جاسازی کردن
cut عبور کردن گذاشتن
cuts عبور کردن گذاشتن
apply تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
deteriorating خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorates خراب کردن روبزوال گذاشتن
dumfound متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
in- :درمیان گذاشتن جمع کردن
applies تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
inset افزودن اضافه کردن گذاشتن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
to put together بکب کردن پیش هم گذاشتن
arrange قرار گذاشتن سازمند کردن
auctions حراج کردن بمزایده گذاشتن
arranged قرار گذاشتن سازمند کردن
applying تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
deteriorated خراب کردن روبزوال گذاشتن
dumbfound متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
heed محل گذاشتن به ملاحظه کردن
To trample upon justice. To be unfair. پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
louse شپش گذاشتن شپشه کردن
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
wad کپه کردن لایی گذاشتن
wads کپه کردن لایی گذاشتن
in :درمیان گذاشتن جمع کردن
to hang up معطل کردن مسکوت گذاشتن
deposits ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
heeded محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeding محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeds محل گذاشتن به ملاحظه کردن
deteriorate خراب کردن روبزوال گذاشتن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
auctioned حراج کردن بمزایده گذاشتن
to shut up حبس کردن درصندوق گذاشتن
to put a way childish صرف کردن گرو گذاشتن
insets افزودن اضافه کردن گذاشتن
rat race <idiom> رها کردن ،تنها گذاشتن
auction حراج کردن بمزایده گذاشتن
arranging قرار گذاشتن سازمند کردن
deposit ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
arranges قرار گذاشتن سازمند کردن
auctioning حراج کردن بمزایده گذاشتن
accumulated متراکم
cumulative متراکم
compacting متراکم
compressed متراکم
compact متراکم
compacted متراکم
compacts متراکم
leak proof متراکم
agglomerative متراکم
compactness متراکم
cumulous متراکم
denser متراکم
cumulative distribution متراکم
dense متراکم
densest متراکم
swindles کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
skirts دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
swindled کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
skirted دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
to soak out the salt of توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
to part the hair فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
swindle کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
skirt دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
emplacement پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
compressor متراکم کننده
accumulated capital سرمایه متراکم
voluminous متراکم انبوه
dense list لیست متراکم
data aggregate دادههای متراکم
condensing همچگال متراکم
comperssion capacitor خازن متراکم
compressed air هوای متراکم
incompact غیر متراکم
dense binary code رمزدودویی متراکم
compressors متراکم کننده
condense همچگال متراکم
combustor متراکم کننده
condenses همچگال متراکم
cumulative frequency فراوانی متراکم
massy متراکم غلیظ
agglomerate متراکم شدن
the setting of a gem سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
adventures : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
emplace جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
cook up <idiom> اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
heavily overcast ابری متراکم [هواشناسی]
eluvium خاک باداورده و متراکم
data aggregate متراکم سازی داده ها
cumulous مانند ابرهای متراکم
supercharger پیش متراکم کننده
data compression متراکم سازی داده ها
gas compressor متراکم کننده هوا
trust fund وجوه متراکم شده
condensed mercurytemperature دمای جیوه متراکم
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
reefknot گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
wilson cloud نوعی ابر غلیظ و متراکم
planosol گل سفید نرم و متراکم فلات
laminated product تولید ماده متراکم متورق
cumuli ابر متراکم و روی هم انباشته
coke pusher دستگاه متراکم کننده ذغال کک
over consolidated clay خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
accumulated dividend سود سهام متراکم شده
air compresser دستگاهی که هوا را متراکم میکند
cumulus ابر متراکم و روی هم انباشته
compression بهم فشردگی متراکم سازی
grouter دستگاه متراکم کننده سیمان
compressed gas cylinder سیلندر محتوی گاز متراکم
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
chert نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
glomerule خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
charge neutrality تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
provident fund وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
cumulo nimbus ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
reship دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
cornering گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corners گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corner گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
compressors دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressor دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
data compression متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
to get clogged مسدود شدن [بسته شدن ] [متراکم وانباشته شدن]
placing گذاشتن
inculcating پا گذاشتن
go on <idiom> گذاشتن
place گذاشتن
putting گذاشتن
places گذاشتن
infiltrate گذاشتن
infiltrating گذاشتن
inculcate پا گذاشتن
to pickle a rod for گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com