Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
to pause upon a word
روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
Other Matches
lexical
واژهای
halophrastic language
زبان تک واژهای
one word sentence
جمله تک واژهای
to p an element to a word
جزئی از سر واژهای دراوردن
pseudochromesth
رنگ بینی کاذب واژهای
to insert a letter in a word
حرفی را در میان واژهای جادادن
keyword macro
درشت دستور کلید واژهای
loan word
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
an inseparable prefix
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
parasyntheton
واژهای که ازراه اشتقاق وترکیب درست شود
oxytone
واژهای که این نشان روی هجای واپسین ان واقع شود
soever
واژهای که انراپس صفتی که what or how پیش ازان امده باشد میاورند
detains
معطل کردن
detaining
معطل کردن
detained
معطل کردن
detain
معطل کردن
To keep someone waiting .
کسی را معطل کردن
to hang up
معطل کردن مسکوت گذاشتن
loiter
معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitered
معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loiters
معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitering
معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
vehicle stopping distance
مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
to make a stop
ایست کردن
to make a pause
ایست کردن
halts
سکته ایست کردن
halt
سکته ایست کردن
halted
سکته ایست کردن
check string
ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
stand
ایست کردن توقف کردن
stranded
معطل
at a losses
معطل
pending
معطل
lingeringly
معطل کنان
To hang about . To be getting nowhere .
ول معطل بودن
What are you waiting for ?
معطل چه هستی ؟
to hang about
گشتن معطل شدن
to keep at bay
معطل نگاه داشتن
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for .
برای نان شب معطل مانده ام
My car is held up at the customs .
اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
We are waiting for the rain to stop .
معطل بارانم که بند بیاید
wait
انتظار کشیدن معطل شدن
He held me up
[slowed me down]
for a long time.
او
[مرد]
من را خیلی معطل کرد.
waited
انتظار کشیدن معطل شدن
waits
انتظار کشیدن معطل شدن
to keep somebody waiting
کسی را معطل نگه داشتن
don't wait the dinner for me
ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
Get a move on . Expedite it .
اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
he made me wait
مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
The reporter was held at the checkpoint for several hours.
خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
To stand someone up .
کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
halts
ایست
halted
ایست
halt
ایست
standstil
ایست
breathing space
ایست
time out
ایست
cessation
ایست
whoa
ایست
stayed
ایست
stay
ایست
stoppages
ایست
stoppage
ایست
standstill
ایست
hold
ایست
limit stop
حد ایست
avast
ایست
stops
ایست
flag stop
ایست
stand
ایست
holds
ایست
stopped
ایست
stopping
ایست
stop
ایست
perisystole
ایست دل
caesura
وقفه ایست
silences
ایست بی حرکت
fixism
ایست گرایی
cease
ایست توقف
silencing
ایست بی حرکت
dynamic stop
ایست پویا
whoa
ایست دادن
suspension
ایست تعلیق
pausal
ایست دار
period
نوبت ایست
closest
ایست توقف
unceasing
ایست ناپذیر
closes
ایست توقف
closer
ایست توقف
close
ایست توقف
periods
نوبت ایست
it is a thankless task
کاربیهوده ایست
suspensions
ایست تعلیق
ceased
ایست توقف
at pause
در حال ایست
truces
جنگ ایست
truce
جنگ ایست
holds
ایست نگهداری
haemostasis
ایست خون
hold water
قایق ایست
ceasing
ایست توقف
interval
ایست وقفه
nodal point
نقطه ایست
silence
ایست بی حرکت
ceases
ایست توقف
silenced
ایست بی حرکت
stop element
عنصر ایست
statics
ایست شناسی
haemostasia
ایست خون
hold
ایست نگهداری
demurrage
بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
lay by
جایگاه ایست ایستگاه
lay-bys
جایگاه ایست ایستگاه
fetch up
بحال ایست درامدن
stop bit
بیت ایست نما
lay-by
جایگاه ایست ایستگاه
to come
بحال ایست درامدن
haemostatic
وابسته به ایست خون
stop bit
ذرهء ایست نما
to put to a pause
بحال ایست دراوردن
to be under ane
در حال ایست بودن
total stopping distance
طول ایست کامل
interludes
ایست میان دو پرده
hockey stop
نوعی ایست ناگهانی
torpidity
حالت سستی ایست
avast
ایست توقف کنید
stopping sight distance
فاصله دید ایست
he is a prodigy of learning
اعجوبه ایست در دانش
he has a loose conduct
ادم هرزه ایست
what kind of a bird is that ?
چه قسم پرنده ایست
ease all
درکرجی رانی ایست
to heave to
بحالت ایست دراوردن
interlude
ایست میان دو پرده
the train runs without a stop
قطار بدون ایست
hyphens
نشان اتصال ایست درسخن
It is an extremely complicated problem.
مسأله بسیار پیچیده ایست
stopping sight distance
فاصله دید برای ایست
patience is a virtue
شکیبائی خوی پسندیده ایست
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
hyphen
نشان اتصال ایست درسخن
to taxi to a standstill
حرکت آخر تا به ایست رسیدن
[هواپیما]
lexigraphy
یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
menopause
بند امدن قاعدگی ایست طمث
hammock chair
صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
poetaster is pejorative word
شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
nowel
کلمه ایست که درسرود خوانی و هلهلههای عید میلادمسیح تکرار میکنند
pausal form
دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند
coffin
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffins
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
abio
کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
appropriation
در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
practician
کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com