English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (17 milliseconds)
English Persian
introrsal رو کننده بسوی درون
introrse رو کننده بسوی درون
Other Matches
inpouring بسوی درون
infalling ریزش بسوی درون
introvert بسوی درون کشیدن
introverts بسوی درون کشیدن
introversion برگشت بسوی درون
indraft ریزش چیزی بسوی درون
indraght ریزش چیزی بسوی درون
transhumant حرکت کننده بسوی کوهستان برای چرا
ingrown روینده و رشد کننده در درون چیز دیگری
ingrowing رشد کننده در درون زیر گوشت روینده
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
intercoastal رفت و امد داخل مملکتی درون ساحلی درون مرزی
mechanical mouse mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
endocrine غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده غده درون تراو
MIDI sequencer داده MIDI از درون دستگاه یکسان کننده میدهد. 2-وسیله سخت افزاری که داده MIDI ذخیره شده را ضب و اجرا میکند
in line processing پردازش درون برنامهای پردازش درون خطی
to بسوی
towards بسوی
toward بسوی
off بسوی
into بسوی
against بسوی
at بسوی
aport بسوی بندر
landward بسوی خشکی
east بسوی خاوررفتن
spaceward بسوی فضا
over بسوی دیگر
soiuth ward بسوی جنوب
onward بسوی جلو
south wards بسوی جنوب
over- بسوی دیگر
skyward بسوی اسمان
easterly بسوی شرق
to put a bout بسوی دیگرگرداندن
eastbound بسوی شرق
selenotropic بسوی ماه
landward بسوی زمین
earthward بسوی زمین
off عازم بسوی
seaward بسوی دریا
drive to maturity حرکت بسوی بلوغ
wester بسوی باختر رفتن
propulsion فشار بسوی جلو
shooting شوت بسوی دروازه
orientating توجه بسوی خاور
orientates توجه بسوی خاور
orientate توجه بسوی خاور
shootings شوت بسوی دروازه
southwestwards بسوی جنوب غربی
southwestward بسوی جنوب غربی
base running دویدن بسوی پایگاه
make for پیش رفتن بسوی
northward بسوی شمال شمالا
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
goal kick شوت بسوی دروازه
sentimentality گرایش بسوی احساسات
uptrend تمایل بسوی بالا
aslant بسوی سراشیب اریبی
northwards بسوی شمال شمالا
earthbound متوجه بسوی زمین
upsurge بسوی بالا موج زدن
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
south بسوی جنوب نیم روز
plinking تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
westward بسوی باختر بطرف مغرب
adductive استشهادی بسوی محور کشنده
continuation حرکت مداوم بسوی سبد
the odds are in our favour احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
postward بسوی محل شروع اسب دوانی
snipes از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniping از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniped از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipe از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
To go cap in hand to someone. دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
send down پرتاب کردن توپ بسوی میله توپزن
tomorow morning . I wI'll leavew for london. فردا صبح بسوی لندن حرکت خواهم کرد
delayed steal دزدانه گریختن بسوی پایگاه هنگام پرتاب توپگیر
drive to maturity جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
ferryboat قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
ferryboats قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
advancing پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advance پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advances پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
endogenous درون زا
cores درون
inly از درون
inside درون
core درون
inhaul line درون کش
ben درون
interiors درون
abintra از درون
endocarp درون بر
inbound به درون
in the recesses of the heart در درون دل
reentrant درون رو
inward درون
internally از درون
interiorly از درون
insides درون
interior درون
drives راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drive راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
idiotropic درون نگر
intradermal درون پوستی
intrafusal درون دوکی
intradermic درون پوستی
interpolation درون یابی
interpolation درون گیری
intraindividual درون فردی
inputted درون گذاشت
intramuscular درون ماهیچهای
subversion درون واژگونی
intramuscular درون عضلانی
input درون گذاشت
intrapsychic درون روانی
intrastate درون ایالتی
intramolecular درون مولکولی
inputted درون داد
introspection درون گرایی
introspection درون نگری
inborn درون زاد
intramolecular درون ذرهای
intrapersonal درون فردی
throughout از درون وبیرون
input درون داد
ingression درون روی
talented درون داشت
inrush درون یورش
insalivate درون یورش
talents درون داشت
inwards or inward سوی درون
intravenous درون وریدی
intravenously درون وریدی
feed درون گذاشت
talent درون داشت
intrauterine درون رحمی
introspective درون نگر
introversion درون گرایی
introflexion سوی درون
introjection درون فکنی
innate درون زاد
interstitial درون شبکهای
inbreeding درون همسری
inner directed درون وابسته
interpolations درون یابی
intracranial درون جمجمهای
intrastate درون کشوری
inbuilt درون بافته
feeds درون گذاشت
interior درونی درون
interpolations درون گیری
influent درون ریز
interiors درونی درون
inland درون کشور
intracellular درون یاختهای
emigration درون کوچکی
inlier درون هشته
introspective درون نگرانه
endocrinology درون ریزشناسی
endoplasm درون مایه
endopsychic درون روانی
endoscope درون بین
insight درون بینی
assimilation درون سازی
endosmose درون راند
insights درون بینی
on line درون خطی
endothelium درون پوش
pronation درون گرداندن
intercontinental درون بری
endozoic درون جانوری
entrancing درون رفت
entrances درون رفت
endophagous درون خوار
subjectivism درون گرایی
endocardium درون شامه دل
endogamous درون همسری
endogamy درون همسری
endogen درون زایی
endobiotic درون بافتی
endogenous variable متغیر درون زا
endogeny درون زایی
endolymph درون- لنف
online درون خطی
endomorph درون دگرگون
endoderm درون پوست
entranced درون رفت
entrance درون رفت
introverts درون گرا
introvert درون گرا
ingrowing درون رویان
endocrine درون ریز
transcrystalline درون بلورهای
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com