Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
totalitarianism
رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
totalism
رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
Other Matches
authoritarainism
نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
central government
حکومت مرکزی
statism
تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
eminent domain
قدرت حکومت برای استفاده از اموال خصوصی جهت عموم
subversion
نابود کردن قدرت یک حکومت ازنظرنظامی اقتصادی روانی فرهنگی سیاسی و اجتماعی
cpu time
مقدار زمانی که توسط پردازش مرکزی به اجرای دستورالعملهای برنامه اختصاص داده میشود زمان واحد پردازشگر مرکزی
central
متصدی مرکز تلفن مرکزی مرکزی
czarism
حکومت استبدادی ومطلقه حکومت تزاری
hagiarchy
حکومت کشیشان وروحانیون حکومت مقدسان
technocracy
حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
technocracies
حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
headquarters
شعبه مرکزی اداره مرکزی
theocracy
حکومت خدا حکومت روحانیون
autocracy
حکومت مطلق حکومت استبدادی
theocracies
حکومت خدا حکومت روحانیون
empower
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
paching central
سیستم مرکزی ارتباطات سیستم کنترل فنی مرکزی مدارات مخابراتی
civicism
اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری
home rule
حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
creativeness
قدرت خلاقه قدرت ابداع
regime
رژیم
rTgimes
رژیم
operating condition
رژیم
operating conditions
رژیم
regimes
رژیم
food program
رژیم تغذیه
dieting
رژیم گرفتن
rating
رژیم اسمی
dieting
رژیم غذایی
diets
رژیم گرفتن
dieted
رژیم غذایی
diets
رژیم غذایی
ratings
رژیم اسمی
diet
رژیم غذایی
dieted
رژیم گرفتن
diet
رژیم گرفتن
saturation state
رژیم اشباع
dictatorship of proletariat
اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
sovietization
انطباق با رژیم شوروی
capitalism
رژیم سرمایه داری
dietary
مربوط به رژیم غذایی
royalism
طرفداری از رژیم سلطنتی
dietetic
وابسته به رژیم غذایی
residual current state
رژیم جریان مانده
I'm on a diet.
من رژیم غذایی دارم.
space charge limited current state
رژیم بار پیرامونی
countervailing power
قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
monarchies
سلطنت مطلقه رژیم سلطنتی
sovietize
مطابق رژیم شوروی کردن
monarchy
سلطنت مطلقه رژیم سلطنتی
stagnation thesis
تز انحطاط و ورشکستگی رژیم سرمایه داری
dietetics
فن پرهیز یا رژیم غذایی مبحث اغذیه
opportunism
به سرعت بر حسب اوضاع سیاسی یا تغییر رژیم وزمامدار
centralized
متمرکز
concentrative
متمرکز
central postal directory
دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
centrally planned economy
اقتصاد متمرکز
localized capacity
فرفیت متمرکز
centralist socialism
سوسیالیسم متمرکز
centralized lubrication
روغنکاری متمرکز
decentpalized
غیر متمرکز
centralized system
نظام متمرکز
centralizer
متمرکز کننده
centralizing
متمرکز کردن
focussing
متمرکز ساختن
focusses
متمرکز ساختن
focus
متمرکز ساختن
focused
متمرکز ساختن
focuses
متمرکز ساختن
concentrate
متمرکز کردن
concentrates
متمرکز کردن
center
متمرکز کردن
concentrating
متمرکز کردن
focussed
متمرکز ساختن
center drill
مته متمرکز
centralizes
متمرکز کردن
concentrated load
بار متمرکز
fixed fire
اتش متمرکز
centralises
متمرکز کردن
localises
متمرکز کردن
localising
متمرکز کردن
localize
متمرکز کردن
localizes
متمرکز کردن
localizing
متمرکز کردن
concenter
متمرکز کردن
centralised
متمرکز کردن
concentrator
متمرکز شونده
intensive
پرقوت متمرکز
centralize
متمرکز کردن
centralising
متمرکز کردن
concentrator
متمرکز کننده
heptarchical
دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
heptarchic
دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
focalize
درکانون متمرکز کردن
focused
متمرکز کردن توجه
focus
متمرکز کردن توجه
focussed
متمرکز کردن توجه
focuses
متمرکز کردن توجه
decentralization
غیر متمرکز کردن
decentralization
غیر متمرکز سازی
centralized planning
برنامه ریزی متمرکز
centeralized planning
برنامه ریزی متمرکز
center
متمرکز نقطه اتکاء
center grinding
دستگاه سنگ متمرکز
centralized network configuration
ساختار شبکهای متمرکز
centralized oil shot system
روغنکاری متمرکز فشاری
center lathe
ماشین تراش متمرکز
focusses
متمرکز کردن توجه
focussing
متمرکز کردن توجه
gradient circuit
مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
radar discrimination
قدرت تجزیه و تحلیل هدفهای مختلف از روی صفحه رادار قدرت قرائت هدف از روی صفحه رادار
martial law
مقررات حکومت نظامی حکومت نظامی
hilar
متمرکز ونزدیک به ناف ومرکز
decentralized planning
برنامه ریزی غیر متمرکز
stigmatism
ننگ نور متمرکز در یک نقطه
pool
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pools
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pooled
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
monroe effect
اصل مونرو متمرکز کردن نیروهای انفجاری در یک مسیر
distributing
سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distributes
سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distribute
سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
whitest
چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
whiter
چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
white
چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
centralized
امکانات پردازش داده که در یک محل متمرکز و قابل دستیابی توسط سایر کاربران انجام می شوند
focal
مرکزی
axial
مرکزی
cores
مرکزی
core
مرکزی
centerline
خط مرکزی
cl
خط مرکزی
central pumping station
مرکزی
centrical
مرکزی
centre pocket
مرکزی
central
مرکزی
focal line
خط مرکزی
reynold's number
این عددنشاندهنده رژیم جریان است یعنی اگر این عدد کمتراز 032باشد جریان متلاطم میباشد
administration
حکومت
administrations
حکومت
gynocracy
حکومت زن
gynarchy
حکومت زن
raj
حکومت
dominion
حکومت
governments
حکومت
government
حکومت
centralist
مرکزی نگر
centralists
مرکزی نگر
subcentral
زیر مرکزی
three centred curve
منحنی سه مرکزی
central site
سایت مرکزی
axial pressure
فشار مرکزی
central position
قرارگاه مرکزی
center
گروه مرکزی
central processor
پردازشگر مرکزی
central processing unit
واحدپردازنده مرکزی
central focusing wheel
چرخهزوم مرکزی
nuclei
لب هسته مرکزی
central position
وضعیت مرکزی
nucleus
لب هسته مرکزی
three center bonding
پیوند سه مرکزی
boost coil
کوئل مرکزی
central processor
پردازنده مرکزی
central station
نیروگاه مرکزی
mainframe
پردازنده مرکزی
central
تلفن چی مرکزی
central
کامپیوتر مرکزی
centrically
بطور مرکزی
centrifugal
گریز از مرکزی
centripetal
جانب مرکزی
centrosymmetric
متقارن مرکزی
centrum
جسم مرکزی
fovea centralis
فرورفتگی مرکزی
fore and aft center line
خط مرکزی سراسری
eccentricities
برون مرکزی
centralized plan
پلان مرکزی
concourse
تالار مرکزی
mainframes
پردازنده مرکزی
state government
دولت مرکزی
spherical angle
زاویه مرکزی
central terminal
پایانه مرکزی
holding company
شرکت مرکزی
head office
اداره مرکزی
head office
دفتر مرکزی
centre game
بازی مرکزی
eccentricity
برون مرکزی
central heating
گرمایش مرکزی
central convolution
شکنج مرکزی
central head
فشار مرکزی
central sulcus
شیار مرکزی
central canal
مجرای مرکزی
central city
شهر مرکزی
central bank
بانک مرکزی
central control desk
میزفرمان مرکزی
directrix
خط تیر مرکزی
central fissure
شیار مرکزی
central gyrus
شکنج مرکزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com