English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
talk turkey <idiom> رک و پوست کنده گفتن
make no bones about something <idiom> رک و پوست کنده گفتن
Other Matches
aboveboard پوست کنده
in plain english پوست کنده
husked پوست کنده
hulled پوست کنده
peeled پوست کنده
picked پوست کنده
plains ساده پوست کنده
plainest ساده پوست کنده
plainer ساده پوست کنده
ptisan گندم پوست کنده
plain ساده پوست کنده
shelled almond بادام پوست کنده
it peels better بهتر پوست ان کنده میشود
she is a peach هلوی پوست کنده است
as fresh as a rose <idiom> مثل هلوی پوست کنده
To give it straight from the shoulder. مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
groat بلغور جو یا گندم یاجو پوست کنده
plainspoken صاف و پوست کنده بی ریا و تزویر
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
hominy grits ذرت پوست کنده با دانههای متحد الشکل
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
hominy ذرت پوست کنده که با اب جوش یا شیر پخته شده باشد
frumenty گندمی که پوست انرا کنده بجوشانند ودارچین وشیرینی بان بزنند
endermic انجه که درروی پوست یا دربین پوست عمل میکند
scleroderma مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
dermatological مربوط به پوست شناسی یا امراض پوست
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
greets درود گفتن تبریک گفتن
greeted درود گفتن تبریک گفتن
greet درود گفتن تبریک گفتن
skin پوست کندن با پوست پوشاندن
skinning پوست کندن با پوست پوشاندن
skinned پوست کندن با پوست پوشاندن
skins پوست کندن با پوست پوشاندن
slough پوست دله زخم پوسته پوسته شدگی پوست انداختن
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
tegumnentum پوست طبیعی پوست
peels پوست انداختن پوست
peel پوست انداختن پوست
chump کنده
chumps کنده
stocked کنده
blocked کنده
stock کنده
knockstone کنده
stubbed کنده
block کنده
timber کنده
stub کنده
logs کنده
stubbing کنده
log کنده
blocks کنده
stubs کنده
blocs کنده
bloc کنده
chunk کنده
chunks کنده
graven کنده
pulled کنده
anvil stock کنده
clog : کنده
clogged : کنده
bilboes کنده
clogs : کنده
dugout dewelling کنده
block aead سر کنده
engraver کنده کار
control block کنده کنترل
in intaglio بشکل کنده
grits جوپوست کنده
inside sarma انواع کنده رو
carver کنده کار
ingraving کنده کاری
unstuck کنده شده
rear crotch and near arm نوعی کنده رو
building block کنده ساخت
near leg pickup and turnover نوعی کنده رو
wooden anvil stock کنده چوب
block length درازای کنده
logrolling کنده غلتانی
leg pickup کنده کشی
near leg and craddle کنده گوسفندانداز
leg lift and side roll کنده سرانبون
block mark نشان کنده
block size اندازه کنده
blockette کنده کوچک
engravers کنده کار
building blocks بنا کنده
building blocks کنده ساخت
building block بنا کنده
plummer block کنده شفت
trunk کنده درخت
deblock شکستن کنده
deblocking کنده شکنی
graving کنده کاری
stumped کنده درخت
dugouts کنده شده
glyptics کنده کاری
trunks کنده درخت
stumpy پر از کنده درخت
entry block کنده مدخل
stumps کنده درخت
stumping کنده درخت
stump کنده درخت
dugout کنده شده
frankly رک وپوست کنده
olympic lift کنده یک چاک
log کنده چوب
logs کنده چوب
plummer block کنده محور
blocks کنده مانع ورادع
dug in سنگر کنده شده
chalcographer کنده کاری روی مس
loggats کنده کوچک دیرک
loggets کنده کوچک دیرک
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
logged از کنده پاک شده
chalcogrophy کنده کاری روی مس
trunk الوار کنده چوب
Bluntly. Without mincing words. صاف وپوست کنده
trunks الوار کنده چوب
quarried ازکان کنده شده
break ground لنگر از زمین کنده شد
groats گندم یاجوپوست کنده
cutting chisel اسکنه کنده کاری
rock hewn از کوه کنده شده
intagliated کنده کاری شده
carve کنده کاری کردن
stubby پراز کنده درخت
carved کنده کاری کردن
carves کنده کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
flump تلوتلوخوردن کنده زدن
blocked کنده مانع ورادع
olympic lift and cross face کنده حصیر مال
record blocking کنده یی کردن مدارک
block کنده مانع ورادع
ivory carving کنده کاری روی عاج
stew in one's own juice <idiom> افتادن درچاهی که خود کنده
to stub a piece از کنده یاریشه پاک کردن
man-to-man <idiom> مستقیم یارک وپوست کنده
ditched ابرو کنار راه کنده
point takedown with inside standing leg زیر خم که تبدیل به کنده رومیشود
The handle of the bucket has come off. دسته سطل کنده شده
sidero graphy کنده کاری روی پولاد
ditches ابرو کنار راه کنده
aweigh لنگر اززمین کنده شده
ditch ابرو کنار راه کنده
ivory carving کنده کاری روی عاج
zincograph روی کنده کاری شده
anchor's aweight لنگر از زمین کنده شده
near leg pickup and leg block زیر یک خم و تبدیل ان به کنده افلاک پیشرو
sawlog کنده درخت مناسب اره کردن
My buttons mave come off. تکمه های لباسم کنده شده
router ابزار کنده کاری لیسه نجاری
xanthochroid شخص بور و سفید پوست شخص مو زرد و سفید پوست
saw yer درخت از ریشه کنده که روی اب شناور باشد
departure end نقطه شروع کنده شدن هواپیما از زمین
glyptics کنده کاری در روی سنگهای گران بها
divot چمن گلف کنده شده با ضربه چوب
These oranges peel easily. این پرتقالها پوستشان زود کنده می شود
olympic lift بدل کنده یک چاک با کشیدن پای حریف از داخل
log :کنده قطعهای ازدرخت که اره نشده سرعت سنج کشتی
driven well چاهی که بوسیله فروبردن لوله کنده وبا اب رسانده باشند
a corduroy road جاده باتلاقی [که کنده های درختان را بصورت اریب در آن می چینند.]
logs :کنده قطعهای ازدرخت که اره نشده سرعت سنج کشتی
dumb well چاهی که برای کشیدن ابهای روی زمین کنده میشود
yule log کنده بزرگی که شب میلادبمناسبت اغاز مراسم عید دربخاری منزل گذارند
If you try to cheat the bank, you wil be digging your own grave. اگر سعی کنی بانک را گول بزنی، با دست خودت گورت را کنده ای.
logs گزارش روزانه عملیات هیئت یاعملیات موتوریاماشین وغیره کندن کنده درخت
log گزارش روزانه عملیات هیئت یاعملیات موتوریاماشین وغیره کندن کنده درخت
ablate کنده شدن و از بین رفتن موادسطحی یک جسم در اثر تبخیرو گداز و غیره
fishbone mine سیستم کانال کشی یاحفاری که به صورت شاخههای موازی عرضی کنده میشود
backlog کنده بزرگی که پشت اتش بخاری گذارده میشود موجودی جنسی که بابت سفارشات درانبارموجوداست جمع شدن
backlogs کنده بزرگی که پشت اتش بخاری گذارده میشود موجودی جنسی که بابت سفارشات درانبارموجوداست جمع شدن
lithoglyptics کنده کاری روی گوهر حکاکی روی جواهر
mouthing گفتن
bubbling گفتن
tell گفتن
bubbles گفتن
iteration گفتن
mouthed گفتن
telling-off گفتن
mouth گفتن
to give utterance to گفتن
bubble گفتن
bubbled گفتن
say گفتن
informing گفتن
to tell a story گفتن
says گفتن
tells گفتن
let out <idiom> گفتن
inform گفتن
pshaw اه گفتن
saith گفتن
rehearsing گفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com