Total search result: 224 (45 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
superintend |
ریاست کردن |
superintended |
ریاست کردن |
superintending |
ریاست کردن |
superintends |
ریاست کردن |
matronize |
ریاست کردن |
to fill the chair |
ریاست کردن |
to take the lead |
ریاست کردن |
|
|
Search result with all words |
|
lead |
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر |
leads |
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر |
head |
ریاست داشتن بر رهبری کردن |
preside |
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر |
presided |
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر |
presides |
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر |
presiding |
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر |
superintend |
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن |
superintended |
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن |
superintending |
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن |
superintends |
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن |
boss |
برجسته کاری ریاست کردن بر |
bossed |
برجسته کاری ریاست کردن بر |
bosses |
برجسته کاری ریاست کردن بر |
bossing |
برجسته کاری ریاست کردن بر |
chairman |
ریاست کردن اداره کردن |
chairmen |
ریاست کردن اداره کردن |
Other Matches |
|
prefectural |
وابسته به مقام ریاست یادوره ریاست |
prefecture |
مقام ریاست دوره ریاست |
favorite son |
نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری |
generalship |
ریاست |
headships |
ریاست |
headship |
ریاست |
principalship |
ریاست |
matronship |
ریاست |
managership |
ریاست |
matronhood |
ریاست |
administratorship |
ریاست |
presidency |
ریاست |
presidentship |
ریاست |
chairmanship |
ریاست |
superiority |
ریاست |
chairmanships |
ریاست |
directorships |
ریاست |
directorship |
ریاست |
superintendence |
ریاست |
managerial |
ریاست |
postmastership |
ریاست پست |
superintendency |
ریاست مدیریت |
vice president |
نیابت ریاست |
chieftainship |
ریاست قبیله |
prefecture |
اداره ریاست |
magistrature |
ریاست کلانتری |
superintendence |
ریاست مدیریت |
abbotship |
ریاست دیر |
abbay |
ریاست دیر |
mayorship |
ریاست شهرداری |
captaincy |
ریاست بزرگتری |
captainship |
ریاست بزرگتری |
mayoralty |
ریاست شهرداری |
patriarchate |
ریاست طایفه |
chieftaincy |
ریاست قبیله |
patriarchate |
ریاست خانواده |
wardenship |
مقام ریاست |
command of execution |
ریاست اجرایی |
abbatial or abbatical |
مربوط به ریاست دیر |
bossiness |
متمایل به ریاست مابی |
rectorate |
ریاست بنگاه مذهبی |
bossy |
متمایل به ریاست مابی |
speakership |
مقام ریاست مجلس |
presidential |
وابسته به ریاست جمهور |
prioship |
سمت ریاست دیر |
he has passed the chair |
ریاست داشته است |
You sure have a nerve to ask become a director. |
آخر تورا چه ره ریاست |
the party is led by him |
او بر ان حزب ریاست دارد |
presidentship |
مقام ریاست جمهور |
take the chair |
ریاست انجمنی را دارا بودن |
directorates |
مقام ریاست هیئت مدیره |
deanship |
مقام ریاست دانشکده یا کلیسا |
magistracy |
ریاست کلانتری یا دادگاه بخش |
take the chair |
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن |
rectorate |
مقام ریاست دانشکده یااموزشگاه |
capital |
رئیسی ریاست مابانه عمده |
preside |
ریاست جلسه را بعهده داشتن |
presidency |
مقام یا دوره ریاست جمهوری |
directorate |
مقام ریاست هیئت مدیره |
presided |
ریاست جلسه را بعهده داشتن |
presides |
ریاست جلسه را بعهده داشتن |
presiding |
ریاست جلسه را بعهده داشتن |
marshalsea |
دادگاهی که marshal knightبر ان ریاست داشت |
masterfully |
بطور تحکم امیز ریاست مابانه |
The presidensial election is the topic of the day. |
انتخاب ریاست جمهوری موضوع روز است |
interlocking directorate |
حالتی که شخص واحد ریاست چندین کمپانی رقیب را داشته باشد |
republics |
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد |
republic |
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |