Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (15 milliseconds)
English
Persian
mortified
ریاضت دادن کشتن
mortifies
ریاضت دادن کشتن
mortify
ریاضت دادن کشتن
Other Matches
cause to be kill
به کشتن دادن
casue to be killed
به کشتن دادن
bite the dust
<idiom>
از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
ascesis
ریاضت
askesis
ریاضت
ascetical
ریاضت کش
yogic
ریاضت
ascetic
ریاضت کش
penance
ریاضت
mortification
ریاضت
ascetics
ریاضت کش
yoga
ریاضت
asceticism
ریاضت کشی
to burn the midnight oil
در شب ریاضت کشیدن
abstinence;or abstinency
امساک ریاضت
austerity
ریاضت سادگی زیاده از حد
austere
ریاضت کش تیره رنگ
asceticism
اصول ریاضت و مرتاضی
to be penanced
با ریاضت توبه کردن
to do penance
با ریاضت توبه کردن
abstinence
ریاضت پرهیز از استعمال مشروبات الکلی
hair shirt
پیراهن مویی که برای ریاضت میپوشند
to crush to death
کشتن
to do for
کشتن
slays
کشتن
doin
کشتن
amortize
کشتن
capture
کشتن
kill off
<idiom>
کشتن
killing
کشتن
killings
کشتن
extinguish
کشتن
murder
کشتن
murders
کشتن
murdering
کشتن
to send to glory
کشتن
to put to death
کشتن
slake
کشتن
slaked
کشتن
to carry off
کشتن
put to death
کشتن
murdered
کشتن
benumb
کشتن
to put out of the way
کشتن
slakes
کشتن
burke
کشتن
captures
کشتن
extinguishing
کشتن
assassinated
کشتن
administering
کشتن
despatched
کشتن
assassinates
کشتن
despatches
کشتن
slay
کشتن
knock off
کشتن
smiting
کشتن
smites
کشتن
smite
کشتن
extinguishes
کشتن
assassinate
کشتن
slaying
کشتن
despatching
کشتن
to put to the sword
کشتن
flesher
کشتن
administers
کشتن
administered
کشتن
administer
کشتن
dispatches
کشتن
kills
کشتن
kill
کشتن
misdo
کشتن
capturing
کشتن
assassinating
کشتن
obtund
کشتن
dispatch
کشتن
to do to dcath
کشتن
dispatched
کشتن
electrocutes
بابرق کشتن
electrocuting
بابرق کشتن
electrocuted
بابرق کشتن
to claim somebody's life
کسی را کشتن
electrocute
بابرق کشتن
to kill beef
گاو کشتن
kills
کشتن اهک
kill
کشتن اهک
blood sport
کشتن شکار
blood sports
کشتن شکار
to squeeze to death
با فشار کشتن
to kill somebody
کسی را کشتن
dispatches
کشتن شتاب
slay
باخشونت کشتن
despatched
کشتن شتاب
despatches
کشتن شتاب
despatching
کشتن شتاب
dispatch
کشتن شتاب
shoot down
با گلوله کشتن
dispatched
کشتن شتاب
prolicide
کشتن اخلاف
slaying
باخشونت کشتن
feticide
کشتن جنین
prey on (upon)
<idiom>
کشتن وخوردن
pole ax
با تبرچکش کشتن
put away
<idiom>
کشتن حیوانات
slays
باخشونت کشتن
murder
کشتن بقتل رساندن
butchers
ادم خونریز کشتن
outed
قطع کردن کشتن
out-
قطع کردن کشتن
butchering
ادم خونریز کشتن
butchered
ادم خونریز کشتن
out
قطع کردن کشتن
coup de grace
کشتن از روی ترحم
butcher
ادم خونریز کشتن
murdered
کشتن بقتل رساندن
attempt on somebody's life
قصد کشتن کسی
rat
موش گرفتن کشتن
quenched
کشتن یا خفه کردن
quench
کشتن یا خفه کردن
quenches
کشتن یا خفه کردن
foredo
کشتن ویران ساختن
fordo
کشتن ویران ساختن
murdering
کشتن بقتل رساندن
murders
کشتن بقتل رساندن
euthansia
کشتن از روی ترحم
in pride of grease
مناسب برای کشتن
to kill off
کشتن وازشران اسوده شدن
electrocution
کشتن یا مرگ دراثر برق
to put any one out of the way
کسیرانهانی کشتن یابازداشت کردن
rub out
<idiom>
کاملا ویرا کردن ،کشتن
To kI'll animals for food .
جانوران را برای غذا کشتن
prolicide
کشتن اولاد بچه کشی
self annihilation
کشتن نفس خود نابود سازی
spermicidal
منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
To kI'll someone in cold blood.
درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
spermatocide
منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
spermatocidal
منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
shoots
زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
to nip or crush in the bud
در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
shoot
زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
lethal chamber
اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
biocidal action
عمل موادیکه جهت کشتن میکروبها و باکتریها به تانک سوخت اضافه میشود
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
antibiotic
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
antibiotics
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
moments of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
moment of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
to make ones blood run cold
کسی را از عصبانیت در اوردن یا کسی را کشتن
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com