English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (8 milliseconds)
English Persian
shape ریخت اندام
shapes ریخت اندام
Other Matches
formed ریخت
uniform یک ریخت
uniforms یک ریخت
formless بی ریخت
shapeless بی ریخت
forms ریخت
dimorphous دو ریخت
isomorphic هم ریخت
figuration ریخت
form ریخت
morphology ریخت
habitus ریخت
shape ریخت
shapes ریخت
built ریخت
amorphous بی ریخت
trimorphous سه ریخت
He shed his fear . His fear was dispelled. ترسش ریخت
He shed his fair. ترسش ریخت
somatotype ریخت بدنی
the milk was spilt شیر ریخت
morphological ریخت شناختی
gynandromorphy ریخت دو جنسی
shapely خوش ریخت
polymorphic چند ریخت
polymorphous چند ریخت
of a fine or beauteous mould خوش ریخت
morphology ریخت شناسی
pulse shape ریخت تپش
leptomorph کشیده ریخت
isomorphism هم ریخت بینی
isomorphic graph گراف هم ریخت
heteromorphic دگر ریخت
polymorph چند ریخت
features طرح صورت ریخت
blood rushed to his face خون ریخت درچهره اش
zoomorphism حیوان ریخت انگاری
high life زندگی پر ریخت و پاش
featuring طرح صورت ریخت
feature طرح صورت ریخت
featured طرح صورت ریخت
splurging ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
splurged ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
splurge ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
splurges ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
That jar is broken and that measure spilt . <proverb> آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
My heart sank. دلم هری ریخت پایین
push the panic button <idiom> از ترس قلبش فرو ریخت
it is quite another story now ان سبوبشکست وان پیمانه ریخت
A big crowd surged into the streets. جمعیت زیادی ریخت توی خیابانها
that fruit packs easily ان میوه را باسانی میتوان توی فرف یا حلبی ریخت
organs اندام
mayhen اندام
dismemberment اندام
memberless بی اندام
organ اندام
members اندام
the unruly اندام سر کش
member اندام
slims باریک اندام
Lilliputian ریزه اندام
plasticity اندام پذیری
organic موثردرساختمان اندام
golgy tendon organ اندام گلژی
plastisity اندام پذیری
lithe لاغر اندام
hemialgia دردنیمه اندام
sense organ اندام حسی
phantom limb اندام خیالی
slimpsy باریک اندام
prosthesis اندام مصنوعی
olfactory organ اندام بویایی
organ of corty اندام کورتی
organography اندام شناسی
organology اندام شناسی
handsome <adj.> خوش اندام
sense modality اندام حسی
largeof limb درشت اندام
swimming bell اندام شنا
puny ریزه اندام
body-building پرورش اندام
well set up خوش اندام
body building پرورش اندام
slimming باریک اندام
slimmest باریک اندام
terminal organ اندام پایانی
slimmed باریک اندام
slim باریک اندام
mutilating بی اندام کردن
mutilates بی اندام کردن
svelt باریک اندام
petite ریزه اندام
anthropometry اندام سنجی
flabelliform اندام بادبزنی
limbs اندام زیرین
limb اندام زیرین
flabellate اندام بادبزنی
f. of uterus اندام رحم
extirpation قطع اندام
extirpation اندام برداری
svelte باریک اندام
end organ اندام انتهایی
electric organ اندام برقزن
effector اندام مجری
mutilate بی اندام کردن
wolf hound تازی درشت اندام
tegument جلد پوشش اندام
slimsy باریک اندام نحیف
hobbies اسب کوچک اندام
slight باریک اندام پست
slighted باریک اندام پست
slightest باریک اندام پست
slighting باریک اندام پست
slights باریک اندام پست
amputate قطع اندام کردن
amputated قطع اندام کردن
amputates قطع اندام کردن
statuettes پیکره کوچک اندام
figurine پیکره کوچک اندام
hobby اسب کوچک اندام
midget ریز اندام ریزه
midgets ریز اندام ریزه
organic اندام دار اساسی
figurines پیکره کوچک اندام
statuette تندیس ریزه اندام
statuette پیکره کوچک اندام
statuettes تندیس ریزه اندام
amputating قطع اندام کردن
mutilated اندام بریده مغلوط
body-building ورزش زیبایی اندام
paidle اندام شنا پرک
slighter باریک اندام پست
body building ورزش زیبایی اندام
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
lachrymals اندام های اشک
membered دارای .....اندام یا عضو
exairesis برش اندام زیادی
lachrymals اندام های اشکی
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
dismembered اندام های کسی رابریدن
dismember اندام های کسی رابریدن
dismembering اندام های کسی رابریدن
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
tortricid پروانه بید درشت اندام
tortricidae پروانه بید درشت اندام
tortrix پروانه بید درشت اندام
dismembers اندام های کسی رابریدن
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
saury ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
mar ناقص کردن بی اندام کردن
marred ناقص کردن بی اندام کردن
marring ناقص کردن بی اندام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com