English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 186 (10 milliseconds)
English Persian
midget ریز اندام ریزه
midgets ریز اندام ریزه
Search result with all words
statuette تندیس ریزه اندام
statuettes تندیس ریزه اندام
puny ریزه اندام
petite ریزه اندام
Lilliputian ریزه اندام
Other Matches
hash ریزه ریزه کردن
particle ریزه
particles ریزه
mammock ریزه
bit ریزه
shivering ریزه
mote ریزه
orts ریزه
mince ریزه
minces ریزه
detritus ریزه
shiver ریزه
shivered ریزه
teeny ریزه
teeniest ریزه
tiddliest ریزه
tiddlier ریزه
teenier ریزه
tinier ریزه
tiniest ریزه
tiny ریزه
bits ریزه
tiddly ریزه
atomic fallout ریزه پرتوزا
pore ریزه سوراخ
gleanings ریزه باقی
gleanings ریزه فراری
subdivisions بخش ریزه
subdivision بخش ریزه
noil پشم ریزه
fal lal ریزه کاری
gleaner ریزه خور
pores ریزه سوراخ
snowflake برف ریزه
snowflakes برف ریزه
animalculum جانور ریزه
radioactive fallout ریزه پرتوزا
animalcule جانوار ریزه
delicacy of touch ریزه کاری
chips ژتن ریزه
chip ژتن ریزه
elegance ریزه کاری
grit blasting سنگ ریزه
calyon سنگ ریزه
detail ریزه کاری
quenelle کوفته ریزه
calion سنگ ریزه
sabulous دارای شن ریزه
spillikin ریزه استخوان
detailing ریزه کاری
sherd حزف ریزه
to stab in the back ریزه خوانی
fallout ریزه پرتوزا
snow flake برف ریزه
rime سرما ریزه پله
intricacies تودرتویی ریزه کاری
intricacy تودرتویی ریزه کاری
beads کوچک و لاغر ریزه
bead کوچک و لاغر ریزه
hoarfrost سرما ریزه پژه
detail drawing نقشه ریزه کاری
gravelly دارای سنگ ریزه
raggle یکی از شیارهای سنگتراشی ریزه
phagotroph ریزه پرواره بیگانه خوار
foofaraw ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
members اندام
organ اندام
member اندام
dismemberment اندام
the unruly اندام سر کش
organs اندام
memberless بی اندام
mayhen اندام
frosts سرمازده کردن ازشبنم یا برف ریزه پوشیده ش دن
frost سرمازده کردن ازشبنم یا برف ریزه پوشیده ش دن
organography اندام شناسی
plasticity اندام پذیری
hemialgia دردنیمه اندام
well set up خوش اندام
golgy tendon organ اندام گلژی
svelte باریک اندام
olfactory organ اندام بویایی
phantom limb اندام خیالی
organology اندام شناسی
handsome <adj.> خوش اندام
slimpsy باریک اندام
svelt باریک اندام
sense organ اندام حسی
sense modality اندام حسی
prosthesis اندام مصنوعی
swimming bell اندام شنا
organ of corty اندام کورتی
terminal organ اندام پایانی
largeof limb درشت اندام
plastisity اندام پذیری
flabelliform اندام بادبزنی
flabellate اندام بادبزنی
body building پرورش اندام
slims باریک اندام
slimming باریک اندام
slimmest باریک اندام
slimmed باریک اندام
slim باریک اندام
mutilating بی اندام کردن
mutilates بی اندام کردن
shape ریخت اندام
mutilate بی اندام کردن
lithe لاغر اندام
shapes ریخت اندام
limb اندام زیرین
limbs اندام زیرین
end organ اندام انتهایی
electric organ اندام برقزن
effector اندام مجری
organic موثردرساختمان اندام
extirpation قطع اندام
anthropometry اندام سنجی
f. of uterus اندام رحم
extirpation اندام برداری
body-building پرورش اندام
spall سنگ ریزه با چکش تراش دادن وبشکل دراوردن
slight باریک اندام پست
slimsy باریک اندام نحیف
wolf hound تازی درشت اندام
statuettes پیکره کوچک اندام
statuette پیکره کوچک اندام
hobbies اسب کوچک اندام
tegument جلد پوشش اندام
hobby اسب کوچک اندام
organic اندام دار اساسی
figurine پیکره کوچک اندام
figurines پیکره کوچک اندام
slighted باریک اندام پست
membered دارای .....اندام یا عضو
body-building ورزش زیبایی اندام
mutilated اندام بریده مغلوط
lachrymals اندام های اشکی
lachrymals اندام های اشک
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
exairesis برش اندام زیادی
paidle اندام شنا پرک
amputating قطع اندام کردن
slighter باریک اندام پست
slightest باریک اندام پست
slighting باریک اندام پست
slights باریک اندام پست
amputate قطع اندام کردن
amputated قطع اندام کردن
amputates قطع اندام کردن
body building ورزش زیبایی اندام
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
dismembered اندام های کسی رابریدن
dismember اندام های کسی رابریدن
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
dismembers اندام های کسی رابریدن
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
dismembering اندام های کسی رابریدن
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
tortricid پروانه بید درشت اندام
tortricidae پروانه بید درشت اندام
tortrix پروانه بید درشت اندام
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
esker برجستگی باریک و طویلی که ازرسوب سنگ ریزه یا شن درضمن جریان اب یخچال ایجادمیگردد
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
saury ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
mammock ریزه کردن قطعه کردن
marring ناقص کردن بی اندام کردن
marred ناقص کردن بی اندام کردن
mar ناقص کردن بی اندام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com