English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (33 milliseconds)
English Persian
Deduct it from my monthly salary . زحمت را کم کردن
Search result with all words
muck خراب کردن زحمت کشیدن
peg میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
pegs میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
trouble رنجه کردن زحمت دادن
troubles رنجه کردن زحمت دادن
troubling رنجه کردن زحمت دادن
strike off بی زحمت درست کردن
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
Other Matches
suffring زحمت
arduous پر زحمت
heavily به زحمت
discomforts زحمت
discomfiture زحمت
kiaugh زحمت
laborious زحمت کش
effortlessly بی زحمت
to take pains زحمت یا
pains زحمت
painstakingly زحمت کش
painstaking زحمت کش
effortless بی زحمت
long suffering زحمت کش
inconvenience زحمت
inconvenienced زحمت
inconveniences زحمت
inconveniencing زحمت
discomfort زحمت
todo زحمت
tug زحمت
tugged زحمت
fagger زحمت کش
tugging زحمت
tugs زحمت
suffers زحمت
suffer زحمت
suffered زحمت
long-suffering زحمت کش
studious <adj.> زحمت کش
troublous پر زحمت
sedulous <adj.> زحمت کش
industrious <adj.> زحمت کش
hardworking <adj.> زحمت کش
diligent <adj.> زحمت کش
assiduous <adj.> زحمت کش
operose زحمت کش
durdge زحمت کش
pain زحمت
drudges زحمت کش
eath بی زحمت
botheration زحمت
discommodity زحمت
suffering زحمت
drudge زحمت کش
sufferings زحمت
hard working زحمت کش
laboursome زحمت کش
paining زحمت
difficulty اشکال زحمت
bother مایه زحمت
mockery زحمت بیهوده
perquisites زحمت وهنرشخصی
plods زحمت کشیدن
disburdenment رفع زحمت
cumbersome مایه زحمت
labors زحمت کوشش
easier بی زحمت اسوده
difficulties اشکال زحمت
bothering مایه زحمت
perquisite زحمت وهنرشخصی
discommode زحمت دادن
labor زحمت کشیدن
toiled زحمت کشیدن
plodded زحمت کشیدن
toil زحمت کشیدن
travail رنج زحمت
problem-free <adj.> بدون زحمت
cumbrous مایه زحمت
labor زحمت کوشش
studiousness زحمت کشی
trouble-free <adj.> بدون زحمت
toiling زحمت کشیدن
plod زحمت کشیدن
to put a bout زحمت دادن
agreat d. of trouble بسی زحمت
paining زحمت دادن به
labors زحمت کشیدن
troubles مزاحمت زحمت
long suffering زحمت کشی
labour زحمت کوشش
labour زحمت کشیدن
labored زحمت کشیدن
productive of annoyance باعث زحمت
plodding زحمت کشیدن
torment ازار زحمت
troubling مزاحمت زحمت
lostlabour زحمت بیخود
tormented ازار زحمت
discommodity اسباب زحمت
pains زحمت دادن به
tormenting ازار زحمت
painfulness زحمت سختی
(be) put out <idiom> اسباب زحمت
easy بی زحمت اسوده
trouble مزاحمت زحمت
pain زحمت دادن به
if it is inconvenient for you زحمت است زحمت است
torments ازار زحمت
inconveniencing اسباب زحمت
easiest بی زحمت اسوده
inconveniences اسباب زحمت
inconvenienced اسباب زحمت
labored زحمت کوشش
bothers مایه زحمت
inconvenience اسباب زحمت
bothered مایه زحمت
it smells of the lamp با زحمت فراوان
raise eyebrows <idiom> ایجاد مشکل و زحمت
take the trouble <idiom> ارزش زحمت را داشتن
encumbrance اسباب زحمت گرفتاری
encumbered اسباب زحمت شدن
encumbrances اسباب زحمت گرفتاری
encumbers اسباب زحمت شدن
swink زحمت کشیدن مشقت
encumber اسباب زحمت شدن
toiled کار پر زحمت کشمکش
if you please بیزحمت زحمت کشیده
encumbering اسباب زحمت شدن
pesky زحمت دهنده مزاحم
painstacking زحمت سعی و کوشش
cumbrous اسباب زحمت پرزحمت
burn the midnight oil <idiom> [زحمت زیاد کشیدن]
toiling کار پر زحمت کشمکش
i wish to spqre you trouble زحمت شما را کم کنم
productive of annoyance زحمت رسان ازارنده
incumber ایباب زحمت شدن
lay out oneself بخود زحمت دادن
laboured به زحمت درست شده
toil کار پر زحمت کشمکش
hach درشکه کرایهای زحمت
emcumber اسباب زحمت شدن
to put to inconvenience اسباب زحمت شدن
strike off بی زحمت ایجاد شدن
Sorry to have troubled(inconvenienced)you. خیلی می بخشید زحمت دادیم
elaborates به زحمت ساختن دارای جزئیات
troublemakers موجد زحمت ودردسر اشوبگر
elaborate به زحمت ساختن دارای جزئیات
i am sorry to trouble you ببخشید اسباب زحمت شدم
gravy train منبع درامد بدون زحمت
elaborating به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborated به زحمت ساختن دارای جزئیات
gravy trains منبع درامد بدون زحمت
I'll trouble you to be quiet. می شود بی زحمت حرف نزنی؟
troublemaker موجد زحمت ودردسر اشوبگر
bothering زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothers زحمت دادن مخل اسایش شدن
laboriously ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
We should be leaving now. باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
bothered زحمت دادن مخل اسایش شدن
bother زحمت دادن مخل اسایش شدن
to labour [British English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
to labor [American English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
to spin one's wheels <idiom> بدون نتیجه زحمت کشیدن [اصطلاح روزمره]
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
would you mind ringing اگر زحمت نیست خواهش میکنم زنگ را بزنید
May I trouble you to pass the salt please. ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
laborsaving تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
agonise زحمت کشیدن درد کشیدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com