Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
Other Matches
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
masquerade
قیافه فاهری بخوددادن
masquerading
قیافه فاهری بخوددادن
masqueraded
قیافه فاهری بخوددادن
masquerades
قیافه فاهری بخوددادن
pontify
سیمای اسقفی یا پاپی بخوددادن
Deduct it from my monthly salary .
زحمت را کم کردن
peg
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
pegs
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
strike off
بی زحمت درست کردن
muck
خراب کردن زحمت کشیدن
trouble
رنجه کردن زحمت دادن
troubles
رنجه کردن زحمت دادن
troubling
رنجه کردن زحمت دادن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditions
نو کاری کردن
stucco
گچ کاری کردن
reconditioned
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
recondition
نو کاری کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
lubrication
روغن کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
inlay
خاتم کاری کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
to touch up
دست کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
refashion
دست کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
shyster
دغل کاری کردن
enamel
مینا کاری کردن
to brush over
دست کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
to start out to do something
قصد کاری را کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
adventurism
اقدام به کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
splays
منبت کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
rodeo
سوار کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
flourished
زینت کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
lime
با اهک کاری سفید کردن
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
limes
با اهک کاری سفید کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
durdge
زحمت کش
paining
زحمت
discomforts
زحمت
sedulous
<adj.>
زحمت کش
arduous
پر زحمت
suffring
زحمت
industrious
<adj.>
زحمت کش
studious
<adj.>
زحمت کش
hard working
زحمت کش
suffer
زحمت
suffers
زحمت
discomfiture
زحمت
suffered
زحمت
fagger
زحمت کش
inconveniencing
زحمت
long suffering
زحمت کش
troublous
پر زحمت
pains
زحمت
effortless
بی زحمت
discomfort
زحمت
pain
زحمت
drudges
زحمت کش
operose
زحمت کش
drudge
زحمت کش
tugs
زحمت
inconveniences
زحمت
sufferings
زحمت
suffering
زحمت
tugging
زحمت
botheration
زحمت
tugged
زحمت
laboursome
زحمت کش
inconvenienced
زحمت
heavily
به زحمت
painstaking
زحمت کش
painstakingly
زحمت کش
long-suffering
زحمت کش
discommodity
زحمت
kiaugh
زحمت
eath
بی زحمت
laborious
زحمت کش
inconvenience
زحمت
assiduous
<adj.>
زحمت کش
to take pains
زحمت یا
diligent
<adj.>
زحمت کش
effortlessly
بی زحمت
tug
زحمت
todo
زحمت
hardworking
<adj.>
زحمت کش
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
specialize
ویژه کاری کردن متخصص شدن
to seek a position
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
specialising
ویژه کاری کردن متخصص شدن
oversells
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
overselling
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversell
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
specialises
ویژه کاری کردن متخصص شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com