English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (31 milliseconds)
English Persian
shoot زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
shoots زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
Other Matches
blood sports کشتن شکار
blood sport کشتن شکار
wounded in action زخمی عملیات زخمی جنگی
wounding جراحت زخمی کردن
gores باشاخ زخمی کردن
gored باشاخ زخمی کردن
wounds جراحت زخمی کردن
gore باشاخ زخمی کردن
goring باشاخ زخمی کردن
wound جراحت زخمی کردن
scotches چاک دادن زخمی کردن
scotch چاک دادن زخمی کردن
scotched چاک دادن زخمی کردن
scotching چاک دادن زخمی کردن
injuring زخمی کردن ضرر رساندن
injures زخمی کردن ضرر رساندن
injure زخمی کردن ضرر رساندن
to maul somebody [something] کسی [چیزی] را بدجور زخمی کردن
firing position موضع اتش وضعیت تیراندازی حالت تیراندازی
firing range برد تیراندازی مسافت تیراندازی
rifle clasp نشان تیراندازی یا مدال تیراندازی
quenched کشتن یا خفه کردن
quench کشتن یا خفه کردن
out قطع کردن کشتن
outed قطع کردن کشتن
out- قطع کردن کشتن
quenches کشتن یا خفه کردن
rub out <idiom> کاملا ویرا کردن ،کشتن
to put any one out of the way کسیرانهانی کشتن یابازداشت کردن
shoot تیراندازی کردن
fired تیراندازی کردن
fires تیراندازی کردن
guns تیراندازی کردن
shoots تیراندازی کردن
gun تیراندازی کردن
fire تیراندازی کردن
to nip or crush in the bud در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
hunted شکار کردن
hunts شکار کردن
hunt شکار کردن
predation شکار کردن
set up اماده تیراندازی کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
fire lane مسیر تیراندازی دریایی مسیر پاک شده تیراندازی
sniping پاشله شکار کردن
poach دزدکی شکار کردن
bag شکار کردن با تیر
bags شکار کردن با تیر
poached دزدکی شکار کردن
poaches دزدکی شکار کردن
rabbits شکار خرگوش کردن
rabbit شکار خرگوش کردن
snipe پاشله شکار کردن
sniped پاشله شکار کردن
snipes پاشله شکار کردن
give tongue عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
port حمل کردن مزغل تیراندازی
decimating از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimate از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
courses تعقیب کردن شکار از طرف سگ
hunts اداره کردن تازیها در شکار
coursed تعقیب کردن شکار از طرف سگ
course تعقیب کردن شکار از طرف سگ
foxhunt باتازی شکار روباه کردن
to p on any one's preserves در جای قورق شکار کردن
hunted اداره کردن تازیها در شکار
to ride to hounds با تازی شکار روباه کردن
turtle لاک پشت شکار کردن
to rid to hounds با تازی شکار روباه کردن
hunt اداره کردن تازیها در شکار
turtles لاک پشت شکار کردن
shooting تیراندازی درمیدان تیر تیرباران کردن
shootings تیراندازی درمیدان تیر تیرباران کردن
fire restriction محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
hounded باتازی شکار کردن تعقیب کردن
hound باتازی شکار کردن تعقیب کردن
hounding باتازی شکار کردن تعقیب کردن
hounds باتازی شکار کردن تعقیب کردن
weigh in وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
poached برخلاف مقررات شکار صید کردن
weigh-in وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
poaches برخلاف مقررات شکار صید کردن
weigh-ins وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
poach برخلاف مقررات شکار صید کردن
sniped از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipe از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniping از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
chasing دنبال کردن شکار کردن
hunting شکار کردن جستجو کردن
chased دنبال کردن شکار کردن
chace دنبال کردن شکار کردن
chase دنبال کردن شکار کردن
chases دنبال کردن شکار کردن
casualties زخمی
wounded زخمی
casualty زخمی
ulcerous زخمی
wound less زخمی نشده
traumatic زخمی جراحتی
impetiginous زرد زخمی
ulcerative زخمی قرحی
wound chevron علامت زخمی شدن
stabber زخمی که تیر میکشد
footsore دارای پاهای زخمی
wounded in action زخمی شده در جنگ
foot sore دارای پاهای زخمی
chevron ارم زخمی شدن در جنگ
unscathed خسارت ندیده زخمی نشده
wound chevron نشان زخمی شدن در جنگ
green old wound زخمی که گوشت نوبالانیاورده باشد
injured person آدم آسیب دیده [زخمی]
chevrons ارم زخمی شدن در جنگ
to die from an injury [a wound] به علت آسیب دیدگی [زخمی] مردن
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
misericord یکجورقمه نوک تیزکه ضربه مرگ را باان میزدندکه زخمی زودتراسوده شودئهسث
shelling report گزارش تیراندازی دشمن گزارش تیراندازی توپخانه دشمن
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
despatches کشتن
despatching کشتن
dispatched کشتن
capture کشتن
obtund کشتن
to do to dcath کشتن
dispatch کشتن
to put to the sword کشتن
murder کشتن
slays کشتن
kill کشتن
capturing کشتن
to put out of the way کشتن
to put to death کشتن
captures کشتن
knock off کشتن
killings کشتن
killing کشتن
kills کشتن
murdered کشتن
murdering کشتن
murders کشتن
slakes کشتن
slay کشتن
despatched کشتن
slaked کشتن
slake کشتن
misdo کشتن
to send to glory کشتن
slaying کشتن
put to death کشتن
assassinate کشتن
kill off <idiom> کشتن
benumb کشتن
extinguishes کشتن
doin کشتن
extinguishing کشتن
burke کشتن
smite کشتن
extinguish کشتن
assassinating کشتن
amortize کشتن
assassinated کشتن
assassinates کشتن
flesher کشتن
administered کشتن
administering کشتن
to carry off کشتن
administers کشتن
to crush to death کشتن
administer کشتن
dispatches کشتن
to do for کشتن
smiting کشتن
smites کشتن
kill کشتن اهک
to kill somebody کسی را کشتن
cause to be kill به کشتن دادن
to claim somebody's life کسی را کشتن
kills کشتن اهک
electrocuted بابرق کشتن
electrocutes بابرق کشتن
electrocuting بابرق کشتن
prey on (upon) <idiom> کشتن وخوردن
slays باخشونت کشتن
slaying باخشونت کشتن
prolicide کشتن اخلاف
pole ax با تبرچکش کشتن
casue to be killed به کشتن دادن
put away <idiom> کشتن حیوانات
slay باخشونت کشتن
electrocute بابرق کشتن
despatched کشتن شتاب
feticide کشتن جنین
shoot down با گلوله کشتن
to squeeze to death با فشار کشتن
despatching کشتن شتاب
despatches کشتن شتاب
dispatched کشتن شتاب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com