English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (37 milliseconds)
English Persian
brighten زرنگ کردن درخشان شدن
brightened زرنگ کردن درخشان شدن
brightening زرنگ کردن درخشان شدن
brightens زرنگ کردن درخشان شدن
Other Matches
irradiating درخشان کردن
irradiates درخشان کردن
irradiated درخشان کردن
irradiate درخشان کردن
lumine درخشان کردن
illuminating درخشان ساختن زرنما کردن
illuminate درخشان ساختن زرنما کردن
illuminates درخشان ساختن زرنما کردن
brightest زرنگ
supersubtle زرنگ
shrewdest زرنگ
apt زرنگ
pawky زرنگ
brighter زرنگ
snide زرنگ
bright زرنگ
shifty زرنگ
smart زرنگ
smarted زرنگ
smarter زرنگ
smarting زرنگ
smarts زرنگ
shrewder زرنگ
shrewd زرنگ
agile زرنگ
cleverest زرنگ
slicker زرنگ
smartest زرنگ
jaunty زرنگ
cleverer زرنگ
habile زرنگ
city slicker زرنگ
spry زرنگ
adroit زرنگ
vivace زرنگ
dapper زرنگ
clever زرنگ
nimble چالاک زرنگ
hard-nosed زرنگ و واقعبین
outfox زرنگ تربودن
outwit زرنگ تر بودن از
outwitting زرنگ تر بودن از
worldly-wise محیل و زرنگ
outwits زرنگ تر بودن از
savvey زرنگ ودانا
savvy زرنگ ودانا
worldly wise محیل و زرنگ
outfoxed زرنگ تربودن
nimbler چالاک زرنگ
savvier زرنگ ودانا
nimblest چالاک زرنگ
savviest زرنگ ودانا
outfoxes زرنگ تربودن
twee زبر و زرنگ
full of resource باتدبیر زرنگ
outfoxing زرنگ تربودن
outwitted زرنگ تر بودن از
outgeneral زرنگ بودن از
have something on the ball <idiom> باهوش ،زرنگ
diplomatist ادم زرنگ
to rouse oneself زرنگ شدن
go-getter شخص فعال و زرنگ
go getter شخص فعال و زرنگ
trickly زرنگ وسیله دار
go-getters شخص فعال و زرنگ
glitzier درخشان
brightest درخشان
gloss درخشان
stellar درخشان
lightsome درخشان
luminiferous درخشان
luminescent درخشان
shiner درخشان
glittery درخشان
shining درخشان
luminous درخشان
mirror finish درخشان
glitziest درخشان
prismatic درخشان
brighter درخشان
eyebright درخشان
fulgent درخشان
fulgid درخشان
beamy درخشان
florestant درخشان در شب
refulgent درخشان
bright درخشان
glaring درخشان
brilliancy درخشان
glitzy درخشان
ablaze درخشان
He is too clever(smart,shrewd). زیاده از حد زرنگ (نا قلا) است
luminously بطور درخشان
brilliant الماس درخشان
brighter درخشان تابان
bright درخشان تابان
illustrious درخشان ممتاز
beaming درخشان پرتودار
brilliantly بطور درخشان
luciferous شب تاب درخشان
brightest درخشان تابان
lucid واضح درخشان
sparklers گوهر درخشان
sparkler گوهر درخشان
brilliant بسیار درخشان
starry درخشان معروف
shiny افتابی درخشان
glisteningly بطور درخشان
adamantine سخت و درخشان
bertha درخشان روشن
meteoric درخشان وزودگذر
phosphorescent شب تاب درخشان
semigloss نیمه درخشان
She is a ball of fire. دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
brighter درخشان بدون روکش
brilliancy بازی درخشان شطرنج
bright درخشان بدون روکش
giant star ستاره بزرگ و درخشان
star sapphire یاقوت کبود درخشان
brightest درخشان بدون روکش
radiant شعاع گستر درخشان
blazed شعله درخشان یا اتش مشتعل
blaze شعله درخشان یا اتش مشتعل
soiuthern cross چهارستاره درخشان نیمکره جنوبی
blazes شعله درخشان یا اتش مشتعل
high beam نقطه درخشان ونورانی جلووسایل نقلیه
glared انعکاس نور بسیار درخشان به ویژه روی صفحه نمایش VDU
glares انعکاس نور بسیار درخشان به ویژه روی صفحه نمایش VDU
glare انعکاس نور بسیار درخشان به ویژه روی صفحه نمایش VDU
flame tree درختان وبوته هاییکه دارای گلهای درخشان اتشی یا زرد رنگ هستند
burn in علامت گذاری یک صفحه تلویزیونی یا مانیتور پس از نمایش یک تصویر درخشان برای مدت طولانی
shiner ادم باهوش ادم زرنگ
semilustrous نیمه درخشان نیمه مجلل
blip نقاط درخشان روی صفحه رادار علامت روشنی که نشانه تعقیب امواج روی لامپ صفحه رادار است
blips نقاط درخشان روی صفحه رادار علامت روشنی که نشانه تعقیب امواج روی لامپ صفحه رادار است
paper white monitor صفحه نمایش که متن سیاه را روی صفحه سفید نمایش میدهد و نه مثل متنهای معمولی درخشان روی صفحه سیاه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com