Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
height delay
زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
Other Matches
to come up to the stand
بمیزان یا پایه معین رسیدن
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
time lags
زمان تاخیر
delay time
زمان تاخیر
time lag
زمان تاخیر
blocked
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
block
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
patch
مدت زمان معین
patches
مدت زمان معین
fixed time call
مکالمه در زمان معین و ثابت
decompression diving
غواصی در عمق یا زمان معین
portcall
زمان رسیدن وسایل به بندر
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
aoristic
وابسته به زمان ماضی غیر معین
work load
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
failures
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
should
زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
failure
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
balance of trade
تفاوت رقم واردات و صادرات کشور در زمان معین
decay curves
منحنی نمایش کاهش تشعشعات اتمی در زمان معین
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
autumns
برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
autumn
برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
time distance
مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
the end sanctifies the means
خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
time over target
زمان رسیدن روی هدف زمانی که هواپیما روی هدف می رسد
beat
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first
پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to come to a he
باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
retardation
[افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین]
[در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
present
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
seek time
زمان جستجو زمان طلب
presents
زمان حاضر زمان حال
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
artificial delay line
خط تاخیر
lags
تاخیر
demurral
تاخیر
permutations
تاخیر
permutation
تاخیر
lead lag relation
تاخیر
delay line
خط تاخیر
deferment
تاخیر
dilation
تاخیر
dilatoriness
تاخیر
latency
تاخیر
cunctation
تاخیر
mora
تاخیر
retardation
تاخیر
delaying
تاخیر
delay
تاخیر
delays
تاخیر
lag
تاخیر
subsequence
تاخیر
stator
تاخیر کن
supersedure
تاخیر
lagged
تاخیر
tardy
دارای تاخیر
average latency
تاخیر متوسط
ignition lag
تاخیر احتراق
time lag
تاخیر زمانی
postponed
به تاخیر انداختن
delay
به تاخیر انداختن
hindrances
سبب تاخیر
tardiest
دارای تاخیر
demurrage
جریمه تاخیر
stick
الصاق تاخیر
delay circuit
مدار تاخیر
postpone
به تاخیر انداختن
tarried
تاخیر کردن
tarries
تاخیر کردن
tarry
تاخیر کردن
tarrying
تاخیر کردن
hindrance
سبب تاخیر
tardier
دارای تاخیر
postpones
به تاخیر انداختن
postponing
به تاخیر انداختن
dallying
تاخیر کردن
retard
تاخیر کردن
linger
تاخیر کردن
delaying
به تاخیر انداختن
postponements
تاخیر اندازی
retards
تاخیر کردن
tardiness
تاخیر ورود
delays
به تاخیر انداختن
lingers
تاخیر کردن
lingering
تاخیر کردن
time lags
تاخیر زمانی
lag angle
زاویه تاخیر
angle of lag
زاویه تاخیر
postponement
تاخیر اندازی
delayed
به تاخیر افتاده
dallied
تاخیر کردن
retarding
تاخیر کردن
dallies
تاخیر کردن
dally
تاخیر کردن
lingered
تاخیر کردن
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
rotational delay
تاخیر چرخشی
non delay
بدون تاخیر
non delay
ماسوره بی تاخیر
magnetic lag
تاخیر مغناطیسی
magnetic delay line
خط تاخیر مغناطیسی
lingerer
تاخیر کننده
lag of phase
تاخیر فاز
valve lag
تاخیر سوپاپ
phase lag
تاخیر فاز
postponer
تاخیر انداز
seek delay
تاخیر پیگردی
slow down
تاخیر کردن
retardment
درنگ تاخیر
retarder
تاخیر کننده
retardation coil
پیچک تاخیر
put over
تاخیر کردن
lags
تاخیر زمانی
lags
تاخیر کردن
lagged
تاخیر زمانی
lagged
تاخیر کردن
lag
تاخیر کردن
propagation delay
تاخیر انتشار
propagation delay
تاخیر پخش
lag coefficient
ضریب تاخیر
inductive retardation
تاخیر القایی
lag
تاخیر زمانی
ignition delay
تاخیر اختراق
external delay
تاخیر خارجی
electromagnetic delay line
خط تاخیر الکترومغناطیسی
delays
به تاخیر افتادن تاخیرکردن
suspension of the game
تعویق و تاخیر بازی
delay
به تاخیر افتادن تاخیرکردن
hang-up
<idiom>
تاخیر دربعضی از کارها
option of delayed payment of the price
خیار تاخیر ثمن
delay equalizer
برابر کننده تاخیر
delay en route
تاخیر در حین راه
demurrage
تاخیر کردن نگاهداشتن
delay zction firing
عمل احتراق با تاخیر
late payment damages
خسارت تاخیر تادیه
delaying
به تاخیر افتادن تاخیرکردن
arming delay
تاخیر در مسلح شدن
acoustic delay line
خط تاخیر دهنده صوتی
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
demurrage
خسارت تاخیر تخلیه کشتی
delayed a.v.c.
نافم خودکار صدا با تاخیر
There will be a delay of 8 minutes.
8 دقیقه تاخیر خواهد داشت.
Better late then never.
<proverb>
تاخیر بهتر از هرگز است .
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
demurred
استثنا قائل شدن تاخیر
demurring
استثنا قائل شدن تاخیر
demurs
استثنا قائل شدن تاخیر
prolonger
تاخیر دهنده طولانی کننده
delay en route
تاخیر درحین حرکت در مسیر
put off
تاخیر کردن طفره رفتن
slippage
تاخیر در انجام یک یا چندفعالیت کارگاهی
demurrer
تقاضای تاخیر درصدور حکم
throw back
باعث تاخیر شدن رجعت
demur
استثنا قائل شدن تاخیر
summaries
انجام شده بدون تاخیر
magnetic delay
تاخیر توسط حافظه مغناطیسی
summary
انجام شده بدون تاخیر
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
slow whistle
تاخیر داور در سوت زدن پس از خطا
stick around
تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
His departure has been postponed for two days.
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
deferred maintenance
قصور و تاخیر در تعمیرماشین الات و غیره
waiting delay
تاخیر ناشی از عدم توانایی پرداخت
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
coding delay
تاخیر زمانی مربوط به کشف رمز و پیام
Is the train from Leeds late?
آیا قطار شهر لیدز تاخیر دارد؟
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
acoustic
حافظه ترمیم یافته که از خط تاخیر صوتی استفاده میکند
demurrage
جهت این تاخیر مسبب ان باید خسارت بپردازد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com