English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (3 milliseconds)
English Persian
down time زمان توقف
idle period زمان توقف
Search result with all words
dwell ساکن شدن زمان توقف
dwelled ساکن شدن زمان توقف
dwells ساکن شدن زمان توقف
cycle زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
cycled زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
cycles زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
persistence مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
block time زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
machine down time زمان توقف ماشین
machine idle time زمان توقف ماشین
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
Other Matches
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
seek time زمان جستجو زمان طلب
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
arrival زمان حضور زمان رسیدن
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
present زمان حاضر زمان حال
presented زمان حاضر زمان حال
presents زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
stand توقف
halted توقف
stop code کد توقف
halt توقف
stopple توقف
suspension of payment توقف
interrupts توقف
stops توقف
stop توقف
halts توقف
commorant توقف
stopped توقف
flag stop توقف
insolvency توقف
cessation توقف
syncope توقف
stopping توقف
suspensions توقف
paused توقف
park توقف
pauses توقف
tarriance توقف
pausing توقف
stoppage توقف
interruptions توقف
suspension توقف
interrupt توقف
parks توقف
pause توقف
stoppages توقف
interrupting توقف
interruption توقف
parked توقف
program stop توقف برنامه
stay توقف کردن
slack توقف درحرکت
stay توقف مکث
stayed توقف کردن
break key کلید توقف
bar stop توقف میله
black induction توقف القا
park محل توقف
break point نقطه توقف
nonstop بدون توقف
no parking توقف ممنوع
port of call بندر توقف
come down gracefully توقف منضبط
until stop [up to the stop] تا جای توقف
ports of call بندر توقف
close ایست توقف
closer ایست توقف
continuously بدون توقف
stopcock وسیله توقف
dead halt توقف مطلق
closes ایست توقف
closest ایست توقف
carport توقف گاه
stopcocks وسیله توقف
parks محل توقف
parked محل توقف
payment stopped توقف پرداخت
ceases ایست توقف
stop bit بیت توقف
ceased ایست توقف
stop mechanism مکانیزم توقف
suspensive درحال توقف
cease ایست توقف
stop sign علامت توقف
stoppage of the game توقف بازی
no waiting توقف ممنوع
failures توقف کردن
failure توقف کردن
sudden stoppage توقف ناگهانی
halting place توقف گاه
stop instruction دستورالعمل توقف
halt instruction دستورالعمل توقف
parking place جایگاه توقف
ceasing ایست توقف
lay by منطقه توقف
bankruptcies توقف بازرگان
bankruptcy توقف بازرگان
to sojourn [formal] [in a place as a visitor] توقف کردن
hemostasis توقف خونریزی
slackest توقف درحرکت
slacks توقف درحرکت
stayed توقف مکث
lay-by منطقه توقف
thermal critical point نقطه توقف
lay-bys منطقه توقف
stop over توقف کوتاه مدت
hovered درحال توقف پر زدن
preventing توقف رخ دادن چیزی
block توقف رویدادن چیزی
blocked توقف رویدادن چیزی
blocks توقف رویدادن چیزی
hold back توقف مانع شدن
prevents توقف رخ دادن چیزی
hovers درحال توقف پر زدن
pull up توقف کردن [اتومبیل]
hover درحال توقف پر زدن
prevented توقف رخ دادن چیزی
rest توقف فرمان ازاد
termination خاتمه دادن یا توقف
rests توقف فرمان ازاد
cardiac arrest توقف ناگهانی قلب
stop ایستادن توقف کردن
shut down point نقطه توقف تولید
avast ایست توقف کنید
a thorugh train قطار بدون توقف
prevent توقف رخ دادن چیزی
cardiac arrests توقف ناگهانی قلب
no end <idiom> پی درپی بدون توقف
stop off <idiom> توقف بین راه
stop dead/cold <idiom> سریع توقف کردن
slow-down <idiom> به توقف کامل نرسیدن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
stops توقف انجام کار
stops ایستادن توقف کردن
stopping توقف انجام کار
stopped توقف انجام کار
stopped ایستادن توقف کردن
stop توقف انجام کار
hang-up معوق شدن توقف
hang up معوق شدن توقف
stopping ایستادن توقف کردن
whoa امر به توقف دادن
measure توقف رخ دادن چیزی
hang-ups معوق شدن توقف
time in ادامه بازی پس از توقف
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
protect توقف آسیب دیدن چیزی
holds دریافت کردن گرفتن توقف
protecting توقف آسیب دیدن چیزی
adjustable stop توقف قابل تنظیم [مهندسی]
hold دریافت کردن گرفتن توقف
protects توقف آسیب دیدن چیزی
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
snowplow توقف با بردن پاشنه ها بعقب
interactive نقاط توقف را تنظیم کند
interval توقف کوتاه بین دو عمل
signal box توقف گاه متصدی علائم
signal boxes توقف گاه متصدی علائم
intercity train قطار بین شهری با توقف
checks خطا یا توقف کوچک در فرآیند
give pause to <idiom> باعث توقف وفکر شدن
check خطا یا توقف کوچک در فرآیند
checked خطا یا توقف کوچک در فرآیند
stop توقف منزلگاه بین راه
stopped توقف منزلگاه بین راه
powered توقف منبع تغذیه الکتریکی
stopping توقف منزلگاه بین راه
lie to درجهت باد توقف کردن
powering توقف منبع تغذیه الکتریکی
dwelled محل توقف توقفگاه استراحت
dwell محل توقف توقفگاه استراحت
stops توقف منزلگاه بین راه
powers توقف منبع تغذیه الکتریکی
dwells محل توقف توقفگاه استراحت
lay over در نیمه راه توقف کردن
hangup توقف ناگهانی برنامه جاری
outer fix محوطه توقف خارجی هواپیما
hole high توقف گوی در کنار سوراخ
jump stop توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
nonprogrammed halt توقف برنامه ریزی نشده
power توقف منبع تغذیه الکتریکی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com