Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
standard time
زمان رسمی
Other Matches
returns
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
officious
نیمه رسمی شبهه رسمی
reviewed
بازدید رسمی یاسان رسمی
review
بازدید رسمی یاسان رسمی
reviews
بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewing
بازدید رسمی یاسان رسمی
officiary
مامور رسمی مقام رسمی
solemn form
در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
exchange devaluation
تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presented
زمان حاضر زمان حال
presents
زمان حاضر زمان حال
seek time
زمان جستجو زمان طلب
presenting
زمان حاضر زمان حال
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
present
زمان حاضر زمان حال
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
early time
زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
cryptoperiod
زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
short cycle annealing
سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
tensing
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed
زمان فعل تصریف زمان فعل
tense
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses
زمان فعل تصریف زمان فعل
official
رسمی
formal
رسمی
formmal
رسمی
solemn
رسمی
institutional
رسمی
orthodox
رسمی
angular velocity sight
زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
official rate
نرخ رسمی
insigne
مدال رسمی
tuxedo
لباس رسمی
official prices
قیمتهای رسمی
intrant
ورود رسمی
pronouncement
اعلامیه رسمی
bank holidays
تعطیلات رسمی
card-carrying
عضو رسمی
insigne
نشان رسمی
official meeting
ملاقات رسمی
aregular cook
اشپز رسمی
official language
زبان رسمی
asparagus
مارچوبهء رسمی
informal
غیر رسمی
official jurnal
روزنامه رسمی
tuxedos
لباس رسمی
official gazette
روزنامه رسمی
official deed
سند رسمی
official communications
ابلاغیه رسمی
official channels
طرق رسمی
official meeting
اجتماع رسمی
functions
ایین رسمی
public submission
مناقصه رسمی
official
موثق و رسمی
official
عالیرتبه رسمی
careers
دوره رسمی
careering
دوره رسمی
protests
اعتراض رسمی
careered
دوره رسمی
career
دوره رسمی
note
نامه رسمی
protests
واخواست رسمی
protesting
اعتراض رسمی
functioned
ایین رسمی
function
ایین رسمی
insignia
مدال رسمی
insignia
نشان رسمی
protest
واخواست رسمی
protest
اعتراض رسمی
protested
واخواست رسمی
protested
اعتراض رسمی
prontonotary
سردفتراسناد رسمی
prothonotary
سردفتراسناد رسمی
protesting
واخواست رسمی
pronouncements
اعلامیه رسمی
unofficial
غیر رسمی
official religion
دین رسمی
official receipt
رسید رسمی
returns
گزارش رسمی
returning
گزارش رسمی
returned
گزارش رسمی
officialize
رسمی کردن
officious
غیر رسمی
missives
نامه رسمی
missive
نامه رسمی
officiating
مقام رسمی
officiates
مقام رسمی
officiated
مقام رسمی
officiously
بطورغیر رسمی
officiate
مقام رسمی
return
گزارش رسمی
semiofficial
نیمه رسمی
throwaway
غیر رسمی
semiformal
نیمه رسمی
officials
مقامات رسمی
semi officially
بطورنیم رسمی
official receiver
اعتصاب رسمی
talking-to
سرزنش رسمی
talking to
سرزنش رسمی
extra official
غیر رسمی
nonformal
غیر رسمی
audience
ملاقات رسمی
audiences
ملاقات رسمی
tux
لباس رسمی
vestment
لباس رسمی
hansard
مذاکرات رسمی
formalizing
رسمی کردن
semi official
نیمه رسمی
formalizes
رسمی کردن
reprimand
توبیخ رسمی
placard
پروانه رسمی
formalize
رسمی کردن
placards
پروانه رسمی
formal review
بررسی رسمی
formal review
سان رسمی
contracts under seal
عقد رسمی
formalised
رسمی کردن
reprimanded
توبیخ رسمی
formalises
رسمی کردن
cognizance
اخطار رسمی
formalized
رسمی کردن
communique
ابلاغ رسمی
formal accountability
ذیحسابی رسمی
formal education
اموزش رسمی
reprimands
توبیخ رسمی
formalising
رسمی کردن
reprimanding
توبیخ رسمی
formal group
گروه رسمی
bonspiel
مسابقه رسمی
official document
سند رسمی
free and easy
<idiom>
غیر رسمی
state religion
مذهب رسمی
positioned
شغل رسمی
boarding call
بازدید رسمی
driss uniform
لباس رسمی
dress uniform
انیفرم رسمی
smallage
کرفس رسمی
official authorities
مراجع رسمی
solemn form
طریقه رسمی
mare's tail
هپوریس رسمی
official channels
مجاری رسمی
dress suit
لباس رسمی شب
noterial document
سند رسمی
letter de chancellerie
نامه رسمی
legalization
شناسایی رسمی
Full dress. Formal dress.
لباس رسمی
statute mile
مایل رسمی
stand on ceremony
<idiom>
رسمی بودن
notes
نامه رسمی
position
شغل رسمی
noting
نامه رسمی
speedwell
سیزاب رسمی
pronouncements
افهار عقیده رسمی
officially represented
دارای نماینده رسمی
placards
اعلامیه رسمی اعلان
physician in ordinary
پزشک رسمی یا همیشگی
unofficial news
خبر غیر رسمی
visitor
مهمان رسمی نظامی
vestment
لباس رسمی اسقف
starchy
شبیه نشاسته رسمی
pronouncement
افهار عقیده رسمی
visitors
مهمان رسمی نظامی
legal holiday
تعطیلات رسمی وقانونی
full dress
بالباس تمام رسمی
notary
سر دفتر اسناد رسمی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com