English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
commencement of employment زمان شروع اشتغال
Other Matches
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
full time زمان اشتغال بکار
post time زمان شروع اسبدوانی
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
initial setting time of concrete زمان شروع گرفتن سیمان
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
responses 1-زمان بین شروع یک عمل کاربر
response 1-زمان بین شروع یک عمل کاربر
sailing date تاریخ شروع سفر دریایی زمان حرکت
late time زمان بین سقوط بمب تا شروع انفجار اتمی
block time زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف
helo پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
ti;me to go زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
splash screen صفحه نمایش ابتدایی که در زمان شروع برنامه برای مدت کوتاهی نمایش داده میشود
timed زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
times زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
cycles زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
cycled زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
cycle زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
start off شروع کردن شروع شدن
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
preoccupations اشتغال
preoccupation اشتغال
busybody اشتغال
engagedness اشتغال
engagement اشتغال
engagements اشتغال
underemployed کم اشتغال
office اشتغال
offices اشتغال
employment اشتغال
occupations اشتغال
occupation اشتغال
busybodies اشتغال
employment act قانون اشتغال
employment gap شکاف اشتغال
employment opportunities فرصتهای اشتغال
indebtedness اشتغال ذمه
idleness عدم اشتغال
unemployment عدم اشتغال
employment opportunities امکانات اشتغال
employment policy سیاست اشتغال
employment rate نزخ اشتغال
overfull employment اشتغال وافر
overfull employment اشباع اشتغال
hyperemployment اشتغال زیاد
full employment اشتغال کامل
employment volume حجم اشتغال
full employment output تولید در اشتغال کامل
full employment equilibrium تعادل اشتغال کامل
full time employment اشتغال تمام وقت
employment rate میزان نسبی اشتغال
inflationary gap سطح اشتغال مطلوب
unemployment equilibrium تعادل در اشتغال ناقص
hyperemployment اشتغال بیش ازحد
full employment rate of growth نرخ رشد در اشتغال کامل
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
letters testamentary خطاب به وصی دائربه اشتغال بامروصایت
occupational therapy درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
diplomatist کسی که به امور دیپلماتیک اشتغال دارد
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
wright کسی که به کارهای ماشینی و ساختن ان اشتغال دارد
amateurism اشتغال هنر بخاطرذوق نه برای امرار معاش
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
I am obsessed by fear of unemployment . تنها فکرم نگرانی از بیکاری ( عدم اشتغال ) است
biologism اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
initiation شروع کار شروع
inflationary gap وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
employment gap مقدار کمبوداشتغال در حالت تعادل تولیدملی نسبت به اشتغال درفرفیت واقعی تولید
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presents زمان حاضر زمان حال
presented زمان حاضر زمان حال
seek time زمان جستجو زمان طلب
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
presenting زمان حاضر زمان حال
arrival زمان حضور زمان رسیدن
present زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
maintenance of membership هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
tenser زمان فعل تصریف زمان فعل
tense زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed زمان فعل تصریف زمان فعل
beginning شروع
get-go <idiom> شروع
kick off شروع
inception شروع
openings شروع
onset شروع
right of begin حق شروع
incipience or ency شروع
open fire شروع
opening شروع
beginnings شروع
inchoation شروع
kick-off <idiom> شروع
Redo it. Do it over again. از سر شروع کن
germinating شروع به رشدکردن
initials نقط ه شروع
initialing نقط ه شروع
starters شروع کننده
initialled نقط ه شروع
initialling نقط ه شروع
beginning of negotiations شروع مذاکره
beginning of message شروع پیام
zeros محل شروع
starter شروع کننده
initial نقط ه شروع
beginning of message شروع پیغام
initialed نقط ه شروع
zeroes محل شروع
take up <idiom> شروع کردن
embarks شروع کردن
take up <idiom> شروع یک سرگرمی
attempt شروع به جرم
embarked شروع کردن
embark شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
attempted شروع به جرم
attempting شروع به جرم
here goes nothing <idiom> آماده شروع
kick off <idiom> شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
shove off <idiom> شروع ،ترک
start in <idiom> شروع کار
attempts شروع به جرم
embark upon شروع کردن
come to <idiom> شروع کاری
germinates شروع به رشدکردن
commenced شروع کردن
germinated شروع به رشدکردن
zero محل شروع
germinate شروع به رشدکردن
burgeons شروع برشدکردن
burgeoning شروع برشدکردن
burgeoned شروع برشدکردن
burgeon شروع برشدکردن
embarking شروع کردن
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
commencing شروع کردن
commences شروع کردن
commence شروع کردن
touch off <idiom> شروع کاری
take on <idiom> شروع به همکاری
splash line خط شروع غواصی
doziest شروع به فسادکرده
dozier شروع به فسادکرده
starting block سکوی شروع
starting gate دروازه شروع
starting platform سکوی شروع
streek شروع کردن
tee off شروع کردن
terminus a que نقطه شروع
set out شروع بکارکردن
set in شروع کردن
cold start شروع سرد
valuing نقط ه شروع
initial point نقطه شروع
launch an attack شروع حمله
kick off شروع حمله
start bit بیت شروع
scratch line خط شروع مسابقه
jump off شروع حمله
start element عنصر شروع
start key کلید شروع
start of heading شروع عنوان
start of taxt شروع متن
jump off شروع بحمله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com