English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
reasonable time زمان معقول
Search result with all words
within resonable time طی زمان معقول
Other Matches
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
wiser معقول
subjective معقول
reasonable معقول
sensible معقول
rational معقول
within reason <idiom> معقول
objective معقول
wise معقول
conscionable معقول
wisest معقول
level-headed معقول
objectives معقول
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
unconscionable غیر معقول
sensibilities معقول بودن
an absurd statement افهار نا معقول
sensibility معقول بودن
to stand to reason معقول است
sane سالم معقول
reasonable price قیمت معقول
reasonable time مدت معقول
reasonable period مدت معقول
inexpensive معقول صرفه جو
saner سالم معقول
reasonableness معقول بودن
sanest سالم معقول
preposterously بطور نا معقول
reasonableness check بررسی معقول بودن
make sense <idiom> معقول به نظر رسیدن
reasonable term and condition قید و شرط معقول
plausibility باورکردنی و معقول بودن
reasonable and probable cause علت معقول و به فاهر درست
legitimises منطقی و معقول جلوه دادن
legitimised منطقی و معقول جلوه دادن
the price was not reasonable بهای ان معقول بنظر نمیرسید
objectiveness چنانکه در خارج معقول باشد
polymath جامع علوم معقول ومنقول
polymaths جامع علوم معقول ومنقول
reasonableness of terms in contract معقول بودن شرایط قرارداد
legitimized منطقی و معقول جلوه دادن
legitimizing منطقی و معقول جلوه دادن
legitimizes منطقی و معقول جلوه دادن
legitimising منطقی و معقول جلوه دادن
legitimization منطقی و معقول جلوه دادن
legitimize منطقی و معقول جلوه دادن
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
metaphysical وابسته بعلم ماوراء طبیعی علوم معقول
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presents زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
presenting زمان حاضر زمان حال
seek time زمان جستجو زمان طلب
presented زمان حاضر زمان حال
present زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
arrival زمان حضور زمان رسیدن
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
tenses زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing زمان فعل تصریف زمان فعل
tense زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser زمان فعل تصریف زمان فعل
angular velocity sight زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
station time زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
simultaneously در یک زمان
synchronous هم زمان
synchrone هم زمان
clocks زمان ها
away از ان زمان
cotemporaneous هم زمان
time-consuming زمان بر
tempos زمان
strokes زمان
stroked زمان
stroking زمان
tempo زمان
contemporaneous هم زمان
stroke زمان
thence از ان زمان
timepiece زمان
termed زمان
term زمان
whene'er هر زمان
clock زمان
period زمان
date زمان
zeitgeist زمان
periods زمان
time of blowing زمان دم
thitherto تا ان زمان
time-piece زمان
cycle time زمان
ticker [colloquial] [watch] زمان
terming زمان
dates زمان
time consuming زمان بر
times زمان
coinstantaneous هم زمان
timed زمان
yet تا ان زمان
time زمان
peace time در زمان صلح
physiological time زمان فیزیولوژیکی
man and boy از زمان بچگی
coking period زمان کک سازی
preparation time زمان تهیه
period of concentration زمان تمرکز
lapses گذشت زمان
lost time زمان گمگشته
makeup time زمان جبران
maximum duration زمان حداکثر
mean time زمان متوسط
whoopee زمان خوشی
microcycle واحد زمان
miscellaneous time زمان متفرقه
multiplication time زمان ضرب
clocked با سنجش زمان
non productive time زمان مرده
lapsing گذشت زمان
nonsynchronous ناهم زمان
lapse گذشت زمان
orthogenesis جبر زمان
passtime زمان گذارستون
peace time زمان صلح
lost time زمان مفقوده
response time زمان پاسخ
reference time زمان مرجع
return perion زمان برگشت
recurrence interval زمان برگشت
recovery time زمان بهبود
clk زمان سنج
civil time زمان عرفی
correlation time زمان همبستگی
contemporize هم زمان کردن
reflex time زمان بازتاب
regression time زمان برگشت
relaxation time زمان اسایش
response time زمان واگنش
timing زمان احتراق
timing زمان بندی
cooling period زمان انتظار
timing زمان گیری
timing زمان سنجی
relief time زمان استراحت
connect time زمان اتصال
coking time زمان کک سازی
reaction time زمان واکنش
production time زمان ساخت
production time زمان تولید
prescriptions مرور زمان
prescription مرور زمان
compile time زمان کامپایل
response time زمان واکنش
chronoscope زمان نما
retention time زمان بازداری
chronoscope زمان سنج
chronophobia زمان هراسی
compilation time زمان کامپایل
preterit زمان ماضی
loading time زمان بارگیری
dilation of time انبساط زمان
down time زمان بیکاری
allocated time زمان نامی
time lag زمان مرده
greenwich time زمان گرینیچ
time lag زمان تاخیر
time lags زمان مرده
time lags زمان تاخیر
all crash زمان فوریت
down time زمان توقف
down time زمان تلف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com